Issue 8
فرنوش انوری
دانشجوی کامپیوتر دانشگاه تورنتو
اگر تصور میکنید که دانشگاه تورنتو با متقلبین برخوردی همانند دانشگاههای ایران دارد سخت در اشتباهید. تابستان دو سال پیش مطابق معمول صندوق پستی را باز کردم. چند قبض و نامهای از دانشگاه تورنتو خروجی آن صندوق بود. با دیدن قبضها و تصور اینکه باز هم باید پولی پرداخت کنم کمی ناراحت شدم. همیشه این قبیل نامهها را بسته نگه میدارم تا زمانیکه آمادگی روحی پرداخت پول را پیدا کنم. نامهی دانشگاه تورنتو را همانطور که کنار سطل بازیافت ایستاده بودم باز کردم. بر خلاف عادت همیشگیِ دانشگاهِ تورنتو که نامههایش مانند کتاب ۱۰۰۰ صفحهای است٬ نامهای بود بسیار کوتاه٬ سه خط و نیم٬ با یک امضا. با نگاهی به پایین نامه متوجه میشدید که به جز شما٬ آن را به سه نفر دیگر هم فرستادهاند. تشابه زیادی بین تمرین من و دیگری دیده بودند و از من خواسته بودند با شماره تلفنی که در نامه بود تماس بگیرم. آب دهانم خشک شده بود٬ قطرات سرد عرق برای حرکت روی بدنم استخاره میکردند. قطره آبی که هنوز هم نمیدانم اشک بود یا عرق از صورتم بر روی کاغذ٬ روی کلمهی«academic offence» چکید و مثل ذرهبینی آن را صد برابر بزرگتر کرد. انگار چندین هزار مورچه داخل شیارهای مغزم شده بودند و مثل قحطیزدهها عصبهایش را تکه تکه میکردند و بعد میخوردند. بدنم مورمور میشد٬ انگار میخواستم هر چه از یک سال پیش خورده بودم٬ همه را یک جا بالا بیاورم. بعد از نیم ساعت زل زدن به آن نامه نهایتا آنقدر بر خودم مسلط شدم که توانستم نامه را جایی دور از چشم خودم قایم کنم. راستش نمیدانم با چه عقلی این کار را کردم٬ شاید تصور میکردم با این کار شامل مرور زمان خواهد شد!!!
دو روز بعد با دریافت بستهای از دانشگاه تورنتو فهمیدم که اوضاع حتی میتواند بدتر از آن باشد که فکرش را میتوانستم بکنم. بسته شامل چهار جزوه بود. در یکی از آنها شرح حال متقلبین از زبان خود آنها نوشته شده بود. با خواندن این جزوه به یاد برنامهی اشمئزازآور سراب افتادم٬ سه سال پیش از تلویزیون ایران پخش میشد. همه از کار ناصواب خود احساس ندامت میکردند. ولی پشیمانی آنها سودی نداشت٬ گرفتن نمرهی صفر٬ حذف ترم٬ دو سال تعلیق و منتقل شدن از رشتهی اتم شکافی به آبیاری گیاهان دریایی از جملهی سرنوشتها بود. در یکی دیگر از جزوهها راجع به مراحل حقوقی رسیدگی به تقلب صحبت شده بود. همهی حالتها را توضیح داده بود٬ تقلب برای بار اوّل٬ دوم و سوم. بار چهارمی وجود نداشت و بخش سوم کوتاهترین و کم حجمترین بخش بود. تقلب برای بار سوم یعنی اخراج از دانشگاه!! اخراج به این مفهوم که هم از دانشگاه تورنتو اخراج میشوید، هم اینکه از ورود شما به تک تک دانشگاههای آمریکای شمالی جلوگیری میشود. در دو جزوهی دیگر بیشتر به نتایج اخروی تقلب پرداخته بودند. خلاصهی کلام آنکه بعد از خواندن آن چهار جزوه تمام بدنم درد گرفت مثل کسی که دارد پوستاندازی میکند. بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم آن نامهی کذایی را برداشتم و با شماره تلفنی که در آن نوشته شده بود تماس گرفتم. آن روز جمعه بود و برای روز دوشنبه هفتهی بعدش به من نوبت دادند. قرار بود با رییس دانشکده راجع به این مساله صحبت کنم. آن سه روز انتظار سختترین روزهای عمر ۲۰ سالهی من را تشکیل میداد.
شنیده بودم انتظار کنار آتشی که قرار است به درونش بیندازنت سختتر از بودن درون آتش است ولی بعد از رفتن به اتاقکی که رییس دانشکده در آن حضور داشت، به پوچی مَثَل بالا پی بردم و فهمیدم که چه سه روز طلایی را پشت سر گذاشتهام. زنی بود میانسال٬ دندانهایش جرم ضخیم زرد رنگی گرفته بود٬ چین و چروکهایی که بر صورتش میانداخت آن را شبیه سیبی کرده بود که دو سال است روی طاقچهی اتاق رو به روی آفتاب گذاشته باشند و رگهای روی سفیدی چشمش را٬ حتی از پشت عینک ته استکانیاش میتوانستی ببینی. به جز او دو نفر دیگر هم در اتاق بودند٬ یکی مسوول دانشکده که مردی بود لاغر اندام و قرار بود وکیل مدافع من باشد ولی او به جز حضور فیزیکیاش هیچ تاثیری بر جلسه نداشت و دیگری خانمی بود که عرایض بنده را تایپ میکرد. از او فقط آنقدر یادم میآید که ناخنهای بلندی داشت که باعث ایجاد سر و صدای زیاد در هنگام تایپ میشد. صدایی مثل صدای گوشتچرخ کن وقتی به جای گوشت ناخنهایت را در آن بریزند.
جلسه یک ساعت طول کشید. رییس دانشکده در ابتدا توضیح داد که او میتواند از صحبتهایی که من در آن جلسه میکنم بعدا علیه من استفاده کند. سپس مراحل قانونی رسیدگی را گفت. با تاکید بر اینکه بدترین کار انکار عمل انجام شده است از من خواست که دلیل تشابه را توضیح دهم. هم برای او هم برای خودم جواب واضح بود٬ تقلب کرده بودم!! بقیهی آن یک ساعت جملههای تکراری بود که بین ما رد و بدل میشد. او در دو جمله میگفت کار اشتباهی کردهام و من هم میگفتم که غلط کردهام. آخرین جملهای که گفت این بود: «لازم نیست که بگویم دفعهی دیگر ماجرا به این سادگی(!) تمام نمیشود»٬ و من در حالیکه تصور میکردم که با این حرفش به شعور من توهین کرده است، به این فکر میکردم که کدام انسان عاقلی برای بار دوم تقلب میکند. بعد از خروج از آن اتاقک مسوول دانشکده با لبخندی پایان خوش ماجرا را که شامل کم شدن ده در صد از نمرهی نهایی و وجود علامتی در کارنامه به مدت یک سال و به معنای متقلب بودن بنده بود را تبریک گفت!
دیروز نامهای از دانشگاه دریافت کردم٬ امروز فردا بستهای هم به دستم خواهد رسید. تا جایی که یادم میآید تقلب برای بار دوم قسمت عمدهای از آن کتابچه را تشکیل میداد. دردهایی آشنا به سراغم آمدهاند.