GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Jun 1, 2004

Issue 8


 سعیده رمضان‌زارع
 دانش آموخته‌ی کارشناسی متالوژی، دانشگاه سمنان


حالا که از تمام اتوبوس‌ها جا مانده بود نشست کنار دیوار تا شاید صدای درون سرش از قژ قژ اتوبوس خالی شود. با انگشت‌هایش محکم وسط پیشانی را می‌فشرد و درد را به طرف گیجگاه هل می‌داد. هنوز انگشت‌ها به گیجگاه نرسیده، باز هم پیشانی پر از صدا می‌شد. صدای قژ قژ اتوبوس گردنش را همواره با فشاری چندش‌‌آور به شانه‌ی چپ یا راستش می‌چسباند و با هر تکان گردن دندان‌هایش بر روی هم چفت می‌شدند. فرقی نداشت اگر گردن به شانه‌ی چپ یا راست خم می‌شد، یا حتی اگر کسی در گوشش داد می‌کشید، چشمانش وصل مانده بودند به عکس روی بدنه‌ی اتوبوس. عکس دختری که داد می‌زد.

کارشان را با هم شروع کرده بودند. هیچ وقت اولین روز را یادش نمی‌رفت. هنوز کیفش از دوشش به زمین نیافتاده صدایش را شنیده بود. دختری که داد می‌زد. چقدر آن روز به دادهای دختر خندیده بود. هر چقدر هم که فکر کرده بود اصلا نفهمیده بود که او برای چه داد می‌زند. بعد هم خط کشش را از کیفش در آورده بود و طبق تمامی قوانین ریاضی و فیزیک، اضلاع و زاویه‌های فرکانس داد دختر را به دقت رسم کرده بود. ساعت‌ها ضرب و جمع کرده بود و در نهایت نقشه‌ی دقیقی از تمام ساختارهای درونی و بیرونی دختر کشیده بود. آن همه جذبه برای چه می‌توانست در آن جسم کوچک جمع شده باشد؟

در آخر به آن نتیجه رسیده بود که فرکانس داد دختر فقط پشه‌ها را منقلب می‌کند و به هر حال در زندگی او هیچ دخالتی نخواهد داشت. همان روز طی مراسمی تمام نقشه‌ها و ساختارهایی که کشیده بود را به رسم هندیان قدیم که زنان شوهر مرده را آتش می‌زدند، آتش زده بود و کنار همان آتش تصمیم خود را گرفته بود.

تصمیم خودش بود که از منطق‌های عددی و نجمی نردبانی بسازد تا شاید بتواند از وقایع آن‌طرف دیوار آگاه شود. ولی تصمیم او نبود که منطق‌ها را طوری تنظیم کند که در هم پیچ بخورند و از دیواری که خار بر آن روییده بالا روند. هر چقدر هم که اضلاع و زوایای پله‌ها را مصاحبه کرده بود باز هم هر بار دست‌هایش به خاری ‌گرفته بودند. باز هم با این حال چند پله‌ای بالا رفته بود.

حالا که از تمام اتوبوس‌ها جا مانده بود نشست کنار دیوار و چشمش خیره ماند به عکس متحرکی بر روی صفحه‌ای شیشه‌ای. دختری که داد می‌زد. در روزنامه خوانده بود دختری که داد می‌زد پنج‌ هزار دلار صرف لباس زیر خود کرده است و در یک جزیره‌ی خصوصی ویلا دارد و میلیون‌ها دلار در جیب. طبق قوانین ریاضی این می‌توانست دلیل نبودن چندین دلار اضافی در بانک و در نهایت رد کردن درخواست وام دانشجویی او برای پول اتوبوس بوده باشد.

سال‌ها کوشیده بود تا بفهمد چطور ممکن است از بال زدن یک پروانه در آفریقا طوفانی در آمریکا بوجود بیاید و حالا می‌فهمید چرا. تنها چیزی که هنوز نمی‌فهمید این بود که چرا هنوز از داد‌های دختری که داد می‌زند، خنده‌اش می‌گیرد.



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive