GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Jun 1, 2004

Issue 8

یا «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»


 بهداد اسفهبد
 دانش‌جوی کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر، دانشگاه تورنتو

یکی دو ماه پیش خبر رسید که خانمِ عبادی در ماهِ مه به تورِ آمریکای شمالی می‌آید.  ایالاتِ متحده که خودبه‌خود منتفی بود، می‌ماند کانادا، که کم‌کم متوجه شدیم ابتدا می‌رود بالای مجلس و در راهِ بازگشت سری به ما تهرانتویی‌ها می‌زند.  گوش‌هامان را تیز کردیم و چهارتا چهارتا بلیطِ مجانی خریدیم که اگر یکی گم شد و یکی خیس شد باز دو تا مانده باشد.  هر چه نباشد از وطن می‌آمد و دیدن‌ش مایه‌ی گشایشِ خاطر و حتی به روایاتی مستحب.  زود خیالِ شامِ بعد از برنامه و گپِ دور از دوربین و میکروفن را از سر بیرون کردیم و کت و شلوار بر تن کردیم و عطرها زدیم و به دیدارش شتافتیم.

برنامه‌ی اول جمعه عصری بود هفتمِ مه، محلِ برنامه برای ما دانش‌جویان بسیار آشنا بود، همان گنبدِ عظیمِ سبزِ قدیمیِ دانشگاهِ تورنتو، ولی‌کن بازدید از داخلِ این تالارِ فارغ‌التحصیلیِ دانشگاهِ تورنتو سعادتی بود که تا آن روز نصیب‌مان نشده بود.  همه آمده بودند، از دانش‌آموز و دانش‌جو، تا والدین و والدینِ بزرگ‌شان؛ البته به استثنای چندی از دوستان که کار بر روی پروژه‌ی دکترای خود را واجب‌تر دانستند.  آخر می‌دانید که، به ما دانش‌جوها به این راحتی دکترا نمی‌دهند.  شش هفت سال که جان بکنیم یکی‌ش را شاید بگیریم.  از جایزه‌های آن‌چنانی هم خبری نیست، جایزه‌ای اگر در کار باشد به سختی کفافِ یک سال‌مان را بدهد. برای همین است که بلیطِ مجانی را نباید از دست داد...

حدودِ ساعتِ شش سالن پر شده بود که هیأت وارد شد.  از چهره‌های آشنا از شیرینِ عبادی که بگذریم دیگر اساتید رضا براهنی، محمد توکلی، و نسرین رحیمیه هیأتِ خارجی را همراهی می‌کردند. به طورِ خلاصه هیأتِ خارجی عبارت بود از ریاستِ افتخاریِ دانشگاه عالی‌جناب ویویه‌نه پوی، ریاستِ دانشگاه استاد رابرت برژینو، رئیسِ هیأتِ مدیره دکتر توماس سیمسون، قائم‌مقامِ استاندارِ انتاریو عالی‌جناب جیمز بارتلمن، و سرپرستِ هیأتِ علمیِ دانش و هنرِ دانشگاه استاد پکا سینِروو.  مراسم با قیامِ عمومی و ورودِ هیأتِ علمی و رئیسه و تا قرارگیری در جایگاه شروع شد و با قرائتِ دعای دانشگاه توسطِ استاد محمد توکلی از دانش‌کده‌ی تاریخ و تمدنِ خاورِ میانه و نزدیک ادامه یافت.  پس از نشستنِ حضار، رابرت برژینو شروعِ جلسه را اعلام کرده و به معرفیِ خانمِ عبادی و دست‌آوردهای ایشان در ایران پرداخت، که در چند مورد با تشویقِ حضار همراه شد. اشتباهِ خانمِ عبادی که به عادتِ ایران با اولین ذکر نام‌ش از جا برخواست تا پس از ده بیست ثانیه به اشتباهِ خود پی ببرد و بازنشیند نیز تنها به سادگی و بی‌پیرایگی او می‌افزود. سپس جیمز بارتلمن به نیابت از مافوقِ خود به حضار خوش‌آمد گفته و دعای خیرِ مافوق‌ش را روانه‌ی شنوندگان کرد.  به لحظه‌ی موعود نزدیک می‌شدیم و طاقت‌مان داشت به پایان می‌رسید.  تقدیرنامه توسطِ رئیس آورده شد، توسطِ رئیسِ افتخاری اهدا شد، و به دستِ سرپرستِ دانش و هنر و همراهیِ شهرزاد مجاب، مدیرِ موسسه‌ی مطالعاتِ زنان و مطالعاتِ جنسیِ دانشگاه، کلاه بر سرِ شیرین خانم نشست تا برای چندمین بار در چند روز اخیر، به درجه‌ی شامخِ دکترای حقوق ملقب شود.  تشویقِ جمعیتِ ایرانیِ داخلِ سالن که نیازی به بیان ندارد.


سر و تهِ قضیه در همین بیست دقیقه هم آمد تا برسیم به نطقِ فارغ‌التحصیلی(!) که از قضا تمامِ آن‌چه بود که قرار بود آن روز از زبانِ بانوی حقوقِ بشرِ امروزِ جهان بشنویم. خبرهای رسیده از برنامه‌های قبلی بسیار امیدوارکننده و حاکی از آن بود که در دیدارهای این دو روز قرار است از نسخه‌ی ایشان برای تطبیقِ اسلام و حقوقِ بشر سردرآوریم.

بله می‌گفتم، سخنران و مترجم که شیرین عبادی و نسرین رحیمیه باشند پشتِ تریبون قرار گرفتند و  سخنرانی به فارسی و ترجمه‌ به انگلیسی شروع شد.  می‌گویند گزارشگر باید بی‌طرف باشد، همان‌طور که قاضی باید بی‌طرف باشد.  محتوای سخنرانی را چه از دیدگاهِ موافق، چه مخالف می‌توانید در دیگر مقالاتِ این شماره پیگیری کنید.  پس تنها به آن‌چه بیش از همه جلبِ توجه می‌کرد می‌پردازم.  احتمالا اولین نکته نواقصِ ترجمه بود که گمان هم نمی‌کنم کسی از خانمِ رحیمیه انتظار ترجمه‌ی هم‌زمانِ بدونِ نقص داشته باشد، اما جالب‌تر آن بود که شیرزنِ سخنرانِ ما خود با حرکاتِ سر و گردن به تصحیح‌شان می‌پرداخت.  نکته‌ی بعدی که کم‌کم عرقِ شرم بر پیشانیِ نگارنده روانه ساخت تشویقِ پیاپی و بلندمدتِ حضار پس از هر جمله‌ی سخنران، و در همه‌ی موارد پیش از ترجمه‌ی جمله به انگلیسی بود، که از رنگِ رخِ هیأتِ غیرِ فارسی زبان می‌شد حال‌شان را دریافت.  متنِ ترجمه‌ی سخنان را می‌توانید در صفحه‌ی آخرِ بولتنِ دانشگاهِ تورنتو بخوانید.

شاید به رشته‌ی تحصیلی‌ام (علوم) مربوط است که انتظار داشتم در یک نطقِ افتخاری مطلبی جدید بشنوم، ولی به هر حال، یک پندِ مهم یافتم، و آن این که «اخبار را تنها از یک کانال دنبال نکنم.» و البته، به قولِ این خارجی‌ها، در انتخابِ کانال‌های خبری‌ام دو بار فکر کنم.  این شاید تنها نکته‌ی جالبِ بیست دقیقه نصیحت‌های خانمِ عبادی به ما جوانانِ دانش‌جو بود، که البته از شانسِ بدِ ما، این یک نکته را در قسمتِ قبلِ نطق‌شان نیز دقیقاً با همین جمله‌بندی گنجانده بودند.

بیش از این روده‌درازی جایز نیست، که ورق تنگ است.  پس از پایانِ سخنرانی، عالی‌جناب ویویه‌نه پوی سخنانِ پایانی را راندند و جلسه به پایان رسید. جای تعجب نیست که بیرونِ سالن عده‌ای به داد و فریاد می‌پرداختند و شعار می‌دادند، که در همه جا هستند و هر که شرحِ حال‌شان نداند از آن‌که می‌داند بپرسد.  ما نیز با دستانی به درازی‌ِ پاهایمان به خلوت‌گاهِ خود شتافتیم که باده‌ی شیراز و رند خرابات را ملموس‌تر یافتیم تا ظلماتِ آمریکا و اسرائیل را در عراق و فلسطین.



فردا روزِ دیگری بود و قراری دیگر. جلسه‌ای بود با عنوانِ «آیا حقوقِ بشر جهانی است؟»، با حضورِ شیرین عبادی و نسرین رحیمیه، هارون صدیقی، رئیس‌کلِ PEN Canada، و جانیس استِین، استادِ علومِ سیاسیِ دانشگاهِ تورنتو.  با این حساب انتظارِ یک میزِ گفت‌و‌گوی چهار نفره داشتیم و حضارِ نه فقط ایرانی و سه ساعت بحثِ شنیدنی و پشتِ میکروفن صف کشیدن و سوال‌هایمان را پرسیدن.  پس از ورود و کمی سرک کشیدن متوجه شدیم که خانمِ استِین نقشِ مجریِ جلسه را دارند، خانمِ رحیمیه نیز که مترجم‌ند، آقای صدیقی (مصری‌الاصل؟) هم تنها علتِ حضورشان این است که PEN Canada از حمایت‌کنندگانِ (مالیِ) برنامه است.  پس باز ما بودیم و خانمِ عبادی، که خوب فرصتی بود!  پس از یک نطقِ ده دقیقه‌ای، نوبت به پرسش و پاسخ رسید.  از میکروفن خبری نبود و کاغذ برای طرحِ سوال به وفور در دسترس بود.  البته نفسِ این عمل به نظرِ من قابلِ انتقاد نیست... البته وقتی پس از کم‌تر از یک ساعت متوجه می‌شوید که وقتِ جلسه‌ی هفتاد و پنج دقیقه‌ای به پایان رسیده است.  بله، کلِ جلسه تنها ۷۵ دقیقه برنامه‌ریزی شده بود!  دیگر خوب جای تعجبی نیست که از ده دوازده پرسشی که توسطِ مجری انتخاب و مطرح شد، دو تا در موردِ حجابِ زنان بود، که گمان می‌کنم صدها بار خانمِ عبادی نظرش را در این باره گفته: «زن‌ها را آزاد بگذارید، خواستند حجاب سر کنند، نخواستند نکنند.»


بحثِ داغِ عدمِ سازگاریِ اسلام و حقوقِ بشر هم مطرح شد، و خانمِ عبادی خود رفت سرِ اصلِ مطلب، آن‌جا که در قرآن آمده مرد می‌تواند در شرایطی زن را بزند.  و البته پاسخِ ایشان به این ناسازگاری همراه با بیانِ مسائلِ فقهی بود!  ایشان روزه گرفتن را مثال زدند که چگونه در قطب هم که شش ماه روز است و شش ماه شب می‌توان روزه گرفت!  این گونه که روحِ قانون را که نخوردن(!) است استخراج می‌کنیم، و از هر ۲۴ ساعت، هشت ساعتش را نمی‌خوریم!  و در موردِ تنبیهِ زن نیز بیان کردند که این بدان معنی نیست که مرد زن را کتک بزند، بلکه با این معنی‌ست که به حکمِ دادگاه، می‌تواند مجازات انجام بگیرد!  دیگر پاسخ ندادند که این تفسیر را از کجای قرآن نتیجه گرفته‌اند، یا این که چه نیازی بوده در قرآن در موردِ زن این نکته بیان شود که به حکمِ دادگاه می‌توان زن را مجازات کرد، ولی در موردِ مرد چنین حکمی لازم نبوده‌است نپرداختند.  راستی مگر هم‌اکنون در ایران زنان را به حکمِ دادگاه مجازات نمی‌کنند؟  نمی‌دانم والّا.  اگر خلاصه برای‌تان بگویم، نتیجه‌ی حرف‌شان این بود که همان‌طور که جمهوریِ اسلامی (ایشان نام نبردند هرگز) برای خود تفسیری از قرآن دارد، یا همان‌طور که طالبان برای خود تفسیری داشت، یا هر حکومتِ اسلامیِ دیگر، خانمِ عبادی هم تفسیری برای خود دارند که ادعا می‌کنند با حقوقِ بشر کاملاِ مطابقت دارد. حال این‌که چرا تفسیرِ ایشان از تفسیرِ دیگران ناب‌تر است سوالی‌ست که من پاسخش را تا این لحظه نیافته‌ام.

از اتفاقات بگویم که مشکلِ ترجمه در این جلسه سخت‌تر شده بود، چه دیگر متنِ از پیش ترجمه‌شده‌ای در دست نبود.  که البته تصحیحِ حضار و هم‌چون روزِ قبل خودِ خانمِ عبادی، بر صمیمیتِ مجلسِ خشکِ کاغذی می‌افزود.  دیگر آن‌که سخنانی از گوشه و کنار مبنی بر ظهورِ پیغمبری جدید به گوش می‌رسید، یا همان «حجت‌الاسلام شیرین عبادیِ» معروف. قابِ عکسی از «ناصر زرافشان» در گوشه‌ای از سالن خودنمایی می‌کرد که ظاهراً توسطِ PEN Canada تهیه شده بود، و خانمِ عبادی از طرفِ موکلِ خود از توجهِ ایشان قدردانی کرد.

از سخنانِ قصارِ بانوی صلح به دو کوته بسنده می‌کنم: «من مجبورم که خوش‌بین باشم، من مجبورم که امیدوار باشم، من محکومم که امیدوار باشم.» و «اسلام هم دمکراسی را قبول دارد.»

جلسه تمام شد و ایرانیان بیرونِ سالنِ تئاتر هارت هاوس جمع شده بودند و گویا مجلسِ پذیرایی برای بعد از جلسه از طرفِ دانش و هنرِ دانش‌گاه تدارک دیده شده بود که قاعدتاً این بنده جز مدعوین نبودم، اما از شنیده‌ها این گونه برداشت کرده‌ام که فرصتی مغتنم بود برای آنان که از نزدیک جدیدترین قهرمانِ ملی‌شان را ملاقات کنند و احیاناً مراتبِ اراداتِ خود را تسلیم کنند.

اگر بخواهم پاسخی برای ناامیدی‌ِ شخصی‌ام از این دو جلسه بیابم، احتمالاً آن خواهد بود که شیرین عبادی نیز مانندِ ما، بیش‌تر اهلِ کتاب و کاغذ است، تا سخن‌رانی و جلسه.  وانگهی این فرضیه را به هیچ عنوان عذری پذیرفتنی نمی‌دانم.  ساعت به سختی به هشت می‌رسید.  با جمعی از دوستانِ دانش‌جو و غیرِ دانش‌جو راه افتادیم و تا پاسی از شب را از این دکان به آن دکان نقلِ مکان کردیم. ارضا نشده بودیم.



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive