Issue 5
شهریور
«رفتن»
سهشنبه بود شايد
لذت برف
دستانت، سفيد و صورتی
من تو را میرسانم.
خيابانی پشت به كوه
مردی كه رفت
زنی كه ماند
افسوسی كه شعر شد.
«برای نرفتن...»
حالا ديگر مردی شدهام
ساكنِ نقطهی عزيمت
همانجا كه میدانی
سالهايی برای حافظهام
حالا ديگر
نه سايبانِ كافهای برای تازهكردن لبها
نه چتری برای اين همه باران
چشمهايم ابرهای بهاریاند
بايد تا به حال رفته بودی...