Issue 5
زیشاد لک
دانشجوی سال سوم رشتهی مهندسی برق، دانشگاه مک مستر
«آری! بختم میخواهد كه بختيار شود
روشن است كه همهی بختها خواهان بخت ياریاند
میخواهيد سرخ گلهای مرا بچينيد؟
بايد كه خم شويد
وخود را لابهلای صخره و پرچين پرخار
پنهان كنيد!
و اغلب انگشتان نازنينتان میخلد!
زيرا كه بختم، خليدن را خوش دارد
زيرا كه بختم، خباثت را خوش دارد
میخواهيد سرخ گلهای مرا بچينيد؟»
(نیچه)
گيسوان مناند كه ماهرانه
دستان زيبای تو را به هم میبافند
و بی خويش
ز هم میگسلند
تا بر تنم جاری
چون گيسوان من
كه بر تن تو
و گلهای سرخ من اند
كه سر برآوردهاند
تا زانوی تو
تا تو خم نه حتا اگر خم نه
بر زانوانت به بوسهای كفايت كنند
و دستان من اند
كه همچنان منتظر به اشارتی
چون گيسوانم
يا خود دستانت كه گيسوانم را...
جاری
بر تَنت
بر بستر تَنت
جاری
بر آن لبها
كه كفايتِ اشارت را به فرياد آمدهاند
اينک دستان من
در انتظار نگاهی دلبرانه
اشارتی
و لبانم
منتظر نوازشی
از لبهايی
كه میخواندند
برای اشارتی