GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Mar 1, 2005

Issue 17

گفت‌وگویی با استاد حسن یوسف‌زمانی


 ماریا صبای مقدم
 محقق پسادکترای دانشگاه تورنتو

چندی است که جریان درخور تحسینی بین ایرانیان مقیم داخل و خارج کشور در جهت تجلیل از هنرمندان در زمان حیات آن‌ها شروع شده. من هم به نوبه‌ی خود می‌خواستم در تداوم و بقاء این جریان سهمی داشته باشم. به همین دلیل از گفتگوهایی که با عده‌ای از هنرمندان ایرانی مقیم تورنتو داشتم، متن‌هایی تهیه کردم. اولین گفتگو با آقای حسن یوسف‌زمانی آهنگ‌ساز و نوازنده‌ی ایرانی مقیم تورنتو صورت گرفت.  

در تابستان ۱۳۸۲ به دیدن آقای یوسف‌زمانی رفتم. ایشان را مردی بسیار متین و موقر و خوش‌صحبت یافتم. خلاصه‌ای از سوالات من و جواب‌های ایشان در متن زیر ارایه شده است. لازم به توضیح است که ایشان در تورنتو به فعالیت‌های هنری خود در زمینه‌ی آهنگ‌سازی، اجرا و تدریس کلاس‌های موسیقی مشغول هستند.



از خودتان بگویید: کی و کجا به دنیا آمدید؟ از خانواده صحبت کنید.

حسن یوسف‌زمانی، متولد ۵ خرداد ۱۳۱۰ در شهر سنندج. اولین آشنایی من با کتاب و اصول خواندن و نوشتن در مکتب و سپس در مدرسه تا کلاس پنجم ابتدایی به سختی و ناهماهنگی و کمبودهایی از هر جهت ادامه یافت و از آن پس ناچار به ترک تحصیل شدم. چندین سال بعد مدرک ششم ابتدایی را در مدرسه‌ی شبانه اخذ کردم.

پدرم را در سه یا چهار سالگی از دست دادم، شاید از سن هفت سالگی بود که اجبارا گاهی با خانواده‌ی عمویم ( روانشاد عارف یوسف‌زمانی) که شخص بسیار باذوق و اندیشمندی بود زندگی می‌کردم و مجددا پیش مادر و خواهرهایم که با هم می‌زیستند، بر‌می‌گشتم. برادر کوچکم حسین هم در منزل یکی از داییهایم زندگی می‌کرد. از آنجایی‌که هیچ‌گونه پشتوانه‌ی مالی و سرپرستی که بتواند زندگی ما را تامین کند نداشتیم، لذا من و حسین از سن ده، یازده سالگی به منظور امرار معاش به کارهای گوناگونی دست زدیم که حالا وقتی به بعضی از آن‌ها فکر می‌کنیم از شهامت و دل و جرأتی که در آن سن کم از خود نشان دادیم سربلند، راضی و خشنودم.

امنیت، ثبات، و آرامش زندگی فعلی‌ام را در سن هفتاد و سه سالگی در درجه‌ی اول مرهون دعای خیر و اندرزهای ولی گرانبار، فرشته‌ی نگهبان، مادر فداکارم که روح پاکش در آرامش ابدی باد هستم. ‌در درجه‌ی دوم در گرو گداختن در کوره‌ی‌ سختی‌ها، ناکامی‌ها، کمبودها و غم‌های آن دوران و نهایتا در پی‌ریزی و گذراندن یک زندگی بسیار ساده و به دور از آلایش‌های متداول زمان می‌بینم. ضمنا معتقدم اگر اوضاع و احوال زمان کودکیم به گونه‌ای دیگر می‌بود، حالا قلم من بر صفحه‌ی کاغذ طوری دیگر می‌گشت و شما با شخص متفاوتی آشنا می‌شدید. بنابراین از بخت و طالع خود و آنچه که امروز هستم بسیار بسیار خرسندم.

در سراسر زندگی هنری‌ام با جار و جنجال، تبلیغات و شهرت طلبی بیگانه بوده و تنها هدفم در این خلاصه شده که کاری را که به آن مشغولم طوری انجام دهم که متضمن رضایت و خواست درونیم باشد. این همه‌ی اجر و مزدی بود که در قبال انجام کارهایم توقع داشتم. با این‌حال ابراز تشویق و یا حمایت افراد و سازمان‌ها مسلما موجب نشاط و دلگرمی من و پیگیری هر چه بیشتر فعالیت‌های هنری‌ام بوده و خواهد بود.

از چه زمان کار هنری را شروع کردید؟

در سن پانزده سالگی وارد مدرسه‌ی موسیقی نظام شکر سنندج شده و به فراگیری سازهای کلارینت و ساکسفون پرداختم. در اواسط سال ۱۳۲۵ شکر سنندج به ارومیه منتقل شد و من هم همراه هنرجویان مدرسه به رضاییه رفتم. در سن شانزده و نیم سالگی در ارومیه ازدواج کردم. ثمره این پیوند چهار دختر و یک پسر است.

چه آموزشهایی در زمینه‌ی موسیقی داشته‌اید؟

از سال ۱۳۳۴ با گروهی از هنرمندان آذری به مدت دو سال در رادیو ارومیه برنامه‌ی موسیقی زنده اجرا می‌کردیم. در سال ۱۳۳۶ به سنندج برگشتم و در رادیو سنندج هم برنامه‌‌هایی داشتم. در سال ۱۳۳۹به منظور ادامه‌ی تحصیل در کلاس‌های شب هنرستان عالی موسیقی ثبت نام نموده و در رشته‌ی کلارینت، ویولون و هارمونی به تحصیل پرداختم. استادان من آقایان هوشنگ استوار، حسن ناصحی، غلامحسین قریب، لوییچی پاساناری و مصطفی کردی بودند. یاد همه‌ی این عزیزان به خیر.

ناگفته نماند من هم‌چنان در ارتش خدمت می‌کردم و در بدو ورود به تهران نمایندگی شکر سنندج را در سر رشته داری ارتش به عهده داشتم.

دامنه‌ی فعالیت‌های خود را شرح دهید.

مدت کوتاهی پس از ورود به تهران در ارکستر نکیسا و آنگاه در ارکستر باربد رادیو ایران با سمت نوازنده‌ی کلارینت همکاری خود را شروع کردم. ضمنا با هم‌کاری گروهی از نوازندگان رادیو و خوانندگانی چون مظهر خالقی، علاءالدین باباشهابی و محمد طهماسبی یک ارکستر کردی تشکیل دادم که در ضمن سرپرستی ارکستر را نیز به عهده داشتم. آهنگ‌های کردی محصول این ارکستر معمولا در برنامه‌های برون‌مرزی رادیو برای مناطق کردنشین پخش می‌شد. در وزارت فرهنگ و هنر هم با ارکسترهای صبا به رهبری حسین دهلوی و ارکستر رادمرد به رهبری مصطفی پورتراب به مدت چند سال متوالی همکاری داشتم. از همان سال اول ورود به عالم موسیقی حس می‌کردم آهنگ‌سازی را خیلی دوست دارم و در سال‌های دوم یا سوم به نوشتن هر آنچه در مغزم می‌رسید دست زدم که در حقیقت همه‌ی ‌آن‌ها تقلید، تمرین و سیاه مشق بودند که راه‌هایی برای مراحل بالاتر آهنگ‌سازی هموار و آبیاری نمودند.

اولین آهنگ جدی و حرفه‌ای ساخت خود را با ارکستر کردی در رادیو اجرا کردم که مورد استقبال شنوندگان کرد زبان عراق، ترکیه و سایر کشورهای کردنشین قرار گرفت. هم‌زمان با تمام مسؤولیت‌های بالا، نوشتن آهنگ‌های فارسی را که بسیار مورد علاقه‌ام بود شروع کردم و خوشبختانه تا به امروز ادامه دارد. تعداد معدودی از آن‌ها عبارتند از آلبوم گلبانگ با آهنگ‌های مبتلا و صولت عشق و آهنگی دیگر به نام اشک مهتاب ( با صدای شجریان)، آلبوم نجوا (صدای شهرام ناظری)، آلبوم طریقت عشق (صدای حسام‌الدین سراج)، تنظیم و رهبری آهنگ‌های آلبوم گلریزان ملودی‌ها از مهندس خرم (صدای زند وکیل)، کوچه باغ، از پشت آتش (صدای گلچین)، ترانه بله (ناصر مسعودی)، یه روزم میام سراغت. ما بنالیم، پل‌های شکسته (صدای سیما بینا)، معمای زندگی، ماه سنگی به مناسبت سفر اولین انسان به ماه (صدای عهدیه)، نیلوفر مرداب، بیگانه با دل (سیمین غانم)، ترا می‌خوام (پوران)، بوسه و نسیم، گل قاصد (پروین)، افسانه مگو، ای مرغ شب (رامش)، آسمان بی ماه (مرضیه). معدودی از آهنگ‌های کردی عبارتند از لایه لایه، هه‌مومه‌ستن (مظهر خالقی)  ده‌نگی نای و نوی، بپر لکه زنگینه (علاءالدین بابا شهابی) برهاری هه‌ورامان، ریبواری شدو (محمد طهماسبی).

تعدادی از آهنگ‌هایم در زمان انقلاب به شرح زیر است: شب رهروان، راز نهانی (زنده یاد رضا منفرد)، راز و نیاز، عاشقانه (رفعتی)، شورش بلبلان، سوک ،به مناسبت فوت خواهرم (بهرام گودرزی)، محو جانان، تا باد چنین باد، (بهرام سارنگ)، جوینده شوی با ما (قدمی)، دیدار (مهرداد کاظمی) و تعداد زیادی از ملودی آهنگ‌سازان دیگر را نیز تنظیم، رهبری و اجرا نمودم.

فعالیت‌های هنری من در ایران عبارت بودند از نوازندگی کلارینت در ارکسترهای فرهنگ و هنر، نوازندگی کلارینت، ویولون اکتو و آهنگ‌سازی و رادیو و تلویزیون، تدریس کلارینت، ساکسفون، تئوری موسیقی در دو دانشکده‌ی موسیقی دانشگاه نظامی، رهبری ارکستر بزرگ رادیو و تلویزیون، رهبری ارکستر سازهای سنتی رادیو، عضویت در شورای عالی موسیقی صدا و سیما به عنوان کارشناس ممتاز موسیقی. آلبومی هم با صدای زنده‌یاد وکیل اجرا و ضبط کردم که به دلیل صدای خواننده اجازه‌ی تکثیر و پخش از وزارت ارشاد نگرفت.

از فعالیت‌هایتان در خارج از ایران بگویید. چه فرق‌هایی بین فعالیت در تورنتو و ایران می‌بینید؟

در سال ۱۹۹۱ به کانادا مهاجرت نموده و در شهر تورنتو مقیم شدم. در سال ۹۳ کنسرتی در شهرهای تورنتو و مونترال اجرا کردم و مورد توجه شنوندگان هم میهن قرار گرفت. نوروز ۹۴ با مدد از اشعار زیبای ستارگان درخشان و بی بدیل آسمان ادب و هنر سرزمینمان سعدی و مولانا آهنگی به نام بهار عاشقان ساختم و با صدای شاگردم خانم پروانه به عنوان تبریک عید تقدیم هم وطنان شد. فعالیت‌های هنری من در کانادا بسیار محدود بوده، در این مدت تعداد اندکی شاگرد در زمینه‌های ویولون و آواز آن هم به طور پراکنده داشته‌ام. ولی خوشبختانه در مورد آهنگ‌سازی هم‌چنان عاشقانه و مصمم فعال بوده و با نوشتن ۹۶ موسیقی با کلام و بدون کلام اوقات فوق‌العاده پربار و رضایت آمیزی را گذرانده‌ام. در پایان امید آن دارم در زمان حیاتم توفیق اجرا و ضبط حداقل بخشی از این آهنگ‌ها را که هر کدام یاد آور لحظات تلخ و شیرین زندگیم بوده و با تمام وجود دوستشان دارم نصیبم گردد، آمین. به غیر از آلبوم‌ها که با سفارش شرکت‌های دیگر بودند، نوار کلیه آهنگ‌ها در آرشیو رادیو موجود است.



از بهترین و بدترین خاطراتتان در زمینه‌ی موسیقی بگویید.

یکی از خاطرات نه چندان جالب من مربوط است به سال ۱۳۲۹. گرچه بیش از چهار سال نبود که وارد مدرسه‌ی موسیقی شده بودم، علاوه بر نواختن کلارینت و ساکسفون که هر دو را به خوبی می‌نواختم، تصمیم گرفتم در کلاس ویلن مدرسه نیز که به وسیله‌ی شادروان حسن کامکار اداره و تدریس می‌شد شرکت نمایم. در اولین لحظه‌ی ورود به کلاس، ایشان با آمدن من سخت مخالفت نمود و گرچه به دفعات خواهش و تمنا کردم، مفید واقع نشد.

از فرط اشتیاق یک روز بدون توجه به عدم موافقت ایشان در کلاس حاضر و با سایر شاگردان منتظر آمدن استاد شدیم. ولی به محض این که چشمشان به من افتاد، مرا با تندی از کلاس بیرون کرد و به قول معروف آب پاکی را روی دستم ریخت. اما از آنجایی که عشق و استعداد موسیقی و نواختن ساز را در وجودم به خوبی حس می‌کردم، ناامید نشدم و با یکی از دوستان به نام محمود قراملکی در اوقات فراغت ویلن تمرین می‌کردیم. باید صادقانه بگویم که هیچ رنجشی از عمل آن مرحوم در دل ندارم و برای روحش آمرزش طلب می‌کنم.

اما خاطره‌ی جالب: در سال ۱۳۳۱ گروهی از هنرمندان بادکوبه جهت کنسرت به رضائیه (ارومیه‌ی فعلی) آمدند و چون نوازنده‌ی کلارینت به همراه نداشتند، لذا از رهبر گروه به ستاد فرماندهی لشکر مراجعه نموده و درخواست کرده بود اجازه دهند کن نفر نوازنده‌ی کلارینت در کنسرت با آن‌ها همکاری داشته باشد. موافقت استاد به مدرسه‌ی موزیک ابلاغ شد و من جهت همکاری با آن‌ها معرفی و مامور شدم. همکاری با این گروه هنرمند برای من تجربه‌ی بسیار ارزنده‌ای بود.

کنسرت به خوبی برگزار شد. گروه به استثنا‌ی یک نفر نوازنده‌ی تار به نام شاکری به بادکوبه برگشتند و آقای شاکری در رضائیه ماندگار شد. ایشان تار را زیبا و استادانه می‌نواخت، اما متاسفانه نت نمی‌دانست و ضمنا سواد خواند و نوشتن ترکی هم نداشت. ولی مطالب را به راحتی و خیلی سریع با الفبای روس برای خود یادداشت می‌کرد. بعدا که من این مطلب را با دوستان در میان گذاشتم، آن‌ها هم از این موضوع ایده گرفته، سوال می‌کردند او کیست که بسیار خوب تار می‌زند ولی نت بلد نیست و او کیست که سواد خواندن و نوشتن ندارد ولی روسی را به خوبی می‌نویسد. به هر حال بعد از مدتی یک روز آقای شاکری را در خیابان دیدم و پس از احوال پرسی گفت می‌خواهد یک برنامه‌ی هفتگی به مدت نیم‌ساعت در رادیو رضائیه اجرا کند، آیا من هم حاضر به هم‌کاری هستم یا نه.

با خوشحالی جواب موافق دادم. بعد از ظهر همان روز در رادیو همدیگر را ملاقات کرده و مشغول تمرین شدیم و آن‌گاه برنامه‌ی نیم‌ساعته را زنده اجرا کردیم،‌ زیرا در آن زمان موسیقی روی نوار ضبط نمی‌شد. چند روز دیگر باز در خیابان با آقای شاکری برخورد کردم و پرسیدم برای برنامه‌ی بعدی چه آهنگ‌هایی را در نظر دارید؟ ایشان هم خدا خیرش دهد دقیقا مثل این‌ که در یک جای خلوت در حال تمرین است، همان جا ایستاد و تار خیالی را بر سر دست گرفت و بدون توجه به آمد و رفت عابرین خیلی راحت و با صدای بلند شروع به خواندن آهنگ کرد و هم‌زمان با دست چپ پرده‌های تار را بالا و پایین می‌رفت و با دست راست به زدن زخمه مشغول شد. صحنه‌ی جالبی بود. بعضی از عابرین نگاهی آنچنانی به ما می‌انداختند و رد می‌شدند. بعضی‌ها هم می‌ایستادند و با لبخندی بر لب این کنسرت مجانی خیابانی را می‌شنیدند. من که مخاطب او بودم نمی‌توانستم این صحنه‌ را رها کنم. با ناراحتی تمام و در حالیکه خیس عرق شده بودم، این پا و آن پا می‌کردم که هرچه زودتر اجرای استاد به پایان برسد و از این مخمصه خلاص شوم. این قضیه به دلیل فراموشکاری من بار دیگر در خیابان تکرار شد. گرچه صحنه‌های بعدی با صحنه‌ی اول هیچ تفاوتی نداشت، ولی مثل این که رفته‌ رفته به آن خو کرده بودم زیرا زیاد ناراحت نمی‌شدم.

درباره‌ی موسیقی صحبت کنید. آنچه که مایلید.

من محقق نیستم. ولی فکر می‌کنم قدمت موسیقی در حد قدمت زندگی بسیار کهن انسان باشد. زیرا بشر دارای احساس است و گاه تخلیه‌ی این بار عاطفی و حسی از راه‌های معمولی مقدور و یا راضی‌کننده نیست. لذا بشر به دنبال شیوه‌های دیگری برای ابراز احساسات خود که به نظر من نوعی تشکر و عشق به هستی و زیبایی‌های آن است بوده و خواهد بود و باز به دلیل تفاوت‌های زیادی که از هر جهت بین اشخاص وجود دارد، گروهی از راه موسیقی بهتر احساساتشان را بیان می‌کنند. جمع دیگری به وسیله‌ی رقص و حرکات بدنی و بالاخره دسته‌ای هم با شعر و ادبیات، نقاشی، و یا پیکرتراشی حس خود را ارضا می‌نمایند.

موسیقی در مقایسه با هنرهای دیگر از مشخصات ویژه‌ای برخوردار است و می‌شود گفت خیلی زودتر و در طیف وسیع‌تری در ذهن اشخاص اثر می‌گذارد. شاهد این مدعا این است که شعر و ادبیات فی‌الواقع در زندگی روزمره‌ی اکثریت مردم جای بسیار اندکی را به خود اختصاص داده‌اند. ضمنا به دلیل این که بیشتر مردم نکات ظریف و دقیق فنی آن‌ها را به راحتی نمی‌توانند درک کنند، طبعا از آن لذت هم نمی‌برند، چون شرط اول درک و فهم مطلب است و لذت به دنبال آن می‌آید. نقاشی هم به نظر من با کمی تفاوت وضع مشابهی دارد. اما رقص بعد از موسیقی و شاید همپای آن توانسته است در زندگی بشر جای خوبی برای خود داشته باشد. خطاطی و معماری هم علاقه‌مندان چندانی نداشته‌اند.

به همین دلیل هنر موسیقی همیشه و در همه حال دارای مخاطب بیشتری بوده، به طوری که می‌شود ادعا کرد که تقریبا همه‌ی مردم از شنیدن موسیقی لذت می‌برند. حتی گاهی بعضی‌ها نظرات جالبی هم درباره‌ی آن ابراز می‌دارند و این نشانه‌ی شمول گسترده‌ی این هنر است.

درباره‌ی تفاوت‌ها و شباهت‌های موسیقی ایرانی و موسیقی غربی بگویید.

تفاوت ظاهری و آشکار موسیقی سنتی ایرانی با موسیقی مغرب را دست‌اندرکاران اکثرا تنها در فواصل ربع پرده‌ی آن دانسته و به صحبت پرداخته‌اند. در حالی که ربع پرده فقط بخشی از این وجه تفاوت است. زایش و رواج موسیقی ایرانی را در زندگی لحظه به لحظه‌ی خانوادگی، اجتماعی، مذهبی، سیاسی و نهایتا حوادث تاریخی بی‌شماری که بر این ملت گذشته است، باید جستجو کرد.

با این وجود خوشبختانه تشابهات در موسیقی‌های گوناگون ملل بسیار زیاد است. لذا موسیقی به عنوان تنها زبان مشترک جهانی، شاید روزی بتواند مانند یک حلقه‌ی ارتباطی انسان‌ها را با هم متحد نموده و به خیلی از مناقشات و درگیری‌های خانمان‌برانداز قومی و ملیتی پایان بخشد.

دستگاه، آهنگ، و یا خواننده‌ی مورد علاقه‌ی شما کدامند؟

من خود به عنوان یک موسیقی‌دان ایرانی، خارج از هر گونه تعصب و یک‌سو‌نگری، انواع موسیقی را گوش می‌کنم و مشروط بر این که فکر و ایده‌ای را دنبال کند و حرفی برای گفتن داشته باشد، از شنیدن آن لذت می‌برم. با توجه به این سنخیت فکری برای من مشکل است بگویم کدام شعر و آهنگ، خواننده، یا دستگاه را بیشتر می‌پسندم، چون در باغی پر از گل، گل خوب و گل بد وجود ندارد. به هر کدام نگاه کنیم یک گل کامل است و رنگ و بو و عطر خاص خودش را دارد. اما صادقانه اعتراف می‌کنم صدای زیبا، مخملی و یا شخصیت زنده‌یاد قوامی را بسیار دوست داشته و دارم زیرا شنیدن آن مرا به عالم ماروا می‌برد.

درباره‌ی وضع کنونی و آینده‌ی موسیقی در ایران نظرتان را بگویید.

موسیقی رایج کنونی در ایران را خیلی‌ها با یک‌سونگری و تعصب به کلی رد کرده و آن را بازار آشفته نام نهاده‌اند. غافل از این که موسیقی هم مانند سایر شئونانت زندگی افراد ایرانی پس از انقلاب دستخوش تغییر و تحول شده و نشیب و فراز زیادی را از سر گذرانده و خواهد گذراند. با این وجود و بدون شک و تردید، آن عده از موسیقی‌دانان عاشق، شیفته و آگاه که موسیقی خط اول و اساسی زندگی آنان را تشکیل می‌دهد و در هر شرایط بی‌وقفه و پرکار می‌کوشند، هم‌چنان در خلق آثار ماندنی و زیبا فعال خواهند ماند و جایی برای نگرانی نیست. باغی پر از گل ارکیده یا گل رز یا شقایق، هیچ‌وقت به زیبایی و چشم‌نوازی گلستانی‌ که مملو از گل‌های گوناگون و به رنگ و اندازه‌ و شکل‌های متفاوت است، جلوه نخواهد کرد.

از طرفی بدون وجود تاریکی، نور و بدون وجود زیبایی، زشتی مفهوم خواهد داشت؟ پس بگذارید در این به قول شما آشفته‌بازار هر کس کالای خود را آزادانه بر سر دست گرفته و با داد و فریاد برتری کالایش را جار بزند. و به جای این که وکیل و وصی مردم شویم، به آن‌ها اجازه دهیم متاع دلخواه خود را هرچه که باشد برگزینند و سرانجام راضی و خوشحال، خرامان خرامان با لبخندی از رضایت بر لب به منزل بروند، چون هریک به فراخور ذوق و سلیقه و خواست خود عمل کرده است.
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست        گروهی این، گروهی آن پسندند.

به عقیده‌ی من وجود آشفته‌‌بازار، هر قدر درهم برهم و شلوغ باز به مراتب بهتر از عدم آن است. زیرا اگر با دیده‌ی اغماض و نیتی خیرخواهانه به چنین کارهایی توجه شود، شاید بتوان در حال حاضر و یا در آینده رگه‌هایی خالص اما نیازمند شستشو و صیقل در آن‌ها پیدا کرد و به جای تحقیر و رد و بی‌محلی عاملین آن‌ها را آگاهانه و به فراخور، تشویق و راهنمایی بنماییم. تنها در این صورت امیدی به بهبودی هست و لاغیر.

در مورد موسیقی پاپ چه نظری دارید؟

این که چرا به یک نوع موسیقی سبک پاپ گفته می‌شود و این اسم از کجا آمده اطلاعی ندارم و در این باره تحقیق هم نکرده‌ام چون هیچ‌وقت برای من مهم نبوده. ولی مسلما رواج این نوع موسیقی ابتدا در غرب بوده و بعدا آهنگ‌سازان ایرانی با استفاده از این روش آهنگ‌هایی ارائه داده‌اند.

نظر من درباره‌ی موسیقی پاپ ایرانی این است. به آهنگ‌هایی که فقط در گام‌های بزرگ و کوچک (ماهور و اصفهان) و گاهی دشتی با استفاده از حال و هوای دستگاه و آوازهای فوق منتها بدون تحریک و ربع پرده ساخته شده‌اند، می‌شود نام موسیقی پاپ داد. ضمنا در اجرای این نوع آهنگ‌ها، معمولا از سازهای غربی مثل پیانو و ویلن و کلارینت و فلوت استفاده می‌شود، نه از سازهای سنتی . برای نمونه مرا ببوس، الهه‌ی ناز و آهنگ‌های زیاد دیگر.

خود من آهنگ‌هایی با استفاده از این شیوه ساخته‌ام، مانند کوچه باغ، شاید بیاد شاید نیاد، یه روز میام سراغت. در سایر گام‌های ایرانی مثل همایون، سگاه، افشاری، و غیره روند ملودی به طور طبیعی و به خودی خود به سوی سنتی مطلق حرکت خواهد کرد و اجازه‌ی این‌کار را نمی‌دهد.

چه عاملی در این سال‌ها شما را با موسیقی و راهی به این سختی پیوند داده؟

خیلی ساده و در یک کلام، من عاشق موسیقی هستم و از اشتغال به آن بسیار لذت می‌برم.

در زمینه‌ی نوشتن فعالیتی داشته‌اید؟

اگر منظورتان از نوشتن آهنگ‌سازی است، قبلا با نام بردن به بعضی از آهنگ‌هایم اشاره کردم. ولی بد نیست بدانید که در حدود ۲۰۰ آهنگ فارسی و کردی از ساخته‌های خودم را در گذشته به اجرا در‌آورده‌ام و حدود ۱۰۰ آهنگ دیگر را نیز برای سایر آهنگ‌سازان تنظیم و اجرا نموده‌ام. مقالاتی هم در زمینه‌ی موسیقی و نقد آن نوشته‌ام. مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، در چهاردهم مارس ۲۰۰۴، الهه‌ی عشق نظری به من افکند و ضمن این که قلب و روح مرا در پرتو تابناک حقیقی گرم و روشن نمود، زبان بسته‌ی مرا نیز به سرودن شعر باز کرد. تا کنون می‌توانستم تنها به وسیله‌ی موسیقی احساسم را بیان کنم، ولی حال خوشبختانه زبان کلمات هم به یاریم آمده و بیش از پیش قادر به ابراز مکنونات درونی و عواطفم خواهم بود.



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive