Issue 13
ناظم حکمت (شاعرِ ترک)
ترجمه: حامد حاتمی
دنیا را به کودکان دهیم
هدیه کنیم دنیا را به کودکان، برای روزی حتی
تا چون بادکنکی رنگین،
بازی کنند با آن
ترانهخوان
به میان ستارهگان.
دنیا را به کودکان دهیم،
مانند سیبی درشت، نانی گرم
تا که شاید
تک روزی را سیر شوند از بازی.
دنیا را به کودکان دهیم،
یک روز هم که باشد
تا دوست بودن را بیاموزد این دنیا
روزی خواهد آمد
که بستانند
دنیا را
کودکان از ما.
درختانی ابدی خواهند کاشت.
تشییع جنازهام
جنازهام را از حیاط خانهام تشییع خواهید کرد آغاز؟
چهگونه سه طبقه را پایین خواهیدم آورد؟
تابوت در آسانسور نمیگیرد جای
و راهپله نیز باریکست
شاید در حیاط خانهام تا به زانو خورشید باشد و کبوتر
شاید که برف ببارد آکنده از فریادهای کودکان
شاید خیس خورده باشد آسفالت حیاط از باران
و در آنجا بستههای هیزم خواهند بود مانند هر گاه دیگری
اگر همانگونه که در این گوشه از دنیا رسم است، در تابوتی باز بر پشت ماشینم نهند
شاید که از آن بالا کبوتری بیندازد چیزی بر پیشانیم: خوش یمن است این.
گروهی از نوازندهگان اگر باشند و اگر هم نباشند، بیشک کودکان خواهند بود
کنجکاونند کودکان مردهگان را
پنجرهی آشپزخانهام نظارهگر دور شدنم خواهد بود
بالکن خانهیمان خواهد دید رفتنم را با همهی رختهای آویزانش
در این حیاط من شادتر از آنکه میپنداشتید زیستهام
همسایهگان، عمری دراز را آرزومندم برایتان