Issue 13
نرگس مسعودی
استاد علیجانپور از هنرمندان هنر مینیاتور ایران است. وی شاگرد استاد بزرگ مینیاتور ایران، استاد محمود فرشچیان هستند. استاد علیجانپور در سال ۲۰۰۰ به کانادا مهاجرت کردهاند و در گالری آموزش نقاشیای در تورنتو به تدریس هنر نقاشی به علاقهمندان میپردازند.
نرگس مسعودی- جناب آقای علیجانپور از شروع کار هنریتان برایمان بگویید.
علیجانپور- با عرض سلام. من متولد سال ۱۳۳۵ از خطهی سرسبز مازندران هستم. حدود ۳۵ سال است که نقاشی میکنم و از سن ۱۲ سالگی خدمت مرحوم استاد زاویه بودم. ولی قبل از آن حدود ۵ سالم بود که در یکی از گوشههای شهر زیبای نور، در یک ظهر به یاد ماندنی که فکر میکنم در تعطیلات عید بود، دیدن دو نقاش که در حال نقاشی کردن بودند، اثر عمیقی در من گذاشت. در روزی که تمام شهر در حال استراحت بودند، دو نقاش کنار پل نشسته بودند و منظرهی رودخانه را میکشیدند. آن منظره اطراف خانهی ما بود. ساعتها ایستادم و نقاشی کردن آنها را نگاه کردم و لذت بردم. تا یکی از آن دو که کلاه حصیری هم بر سر داشت به من گفت: «نقاشی من قشنگ شده؟» که من با همان زبان بچگی گفتم:«شما خیلی زیبا کار میکنید.» گفت: «چه چیزی را در آن طرف رودخانه میبینی که ما نکشیدهایم؟» گفتم: «آن دو خانمی که آن طرف در حال شستن رخت هستند.» که آنها را خیلی سریع کشیدند. خلاصه آن روز تمام شد ولی خاطرهاش ماند و بعد از آن به نوعی ذهنم هنر را جستجو میکرد تا اینکه قبل از ورود به دبستان کارهایی برای خودم میکردم. یعنی خط مینوشتم. خط را به صورت نقاشی مینوشتم. حتما در کتاب حافظ میبینید که کارهای خطی مانند فیگور است. تقریبا آن کارها را میکردم. تا این که وارد مدرسه شدم و خواندن کتابهایی که در حد سن من بود را یاد گرفتم. مانند مورچهای که دانهکش است. من بیشتر به نقاشیهایش توجه میکردم تا به نوشتههایش که معلمها نیز همیشه از این گله داشتند که من نقاشی کتاب برایم جالبتر از نوشتههایش بود. یک روز در کتابفروشی تصاویر کتابی مرا جلب کرد که البته بعدها فهمیدم که کتاب عمر خیام بود و نقاشیهای استاد زاویه و استاد تجربی بودند که نظر مرا جلب کرده بودند. از صاحب کتابخانه خواهش کردم که آن کتاب را به من امانت بدهد. ایشان گفتند که آن کتاب را نمیتوانم به خانه ببرم برای اینکه مناسب سن من
نیست. بعد که متوجه شد من از نقاشیهای کتاب خوشم آمده است، گفت که من تقویمی دارم که نقاشیهای آن همان است. آن را به تو میدهم تا بتوانی از روی آن نقاشی کنی. آن تقویم را هنوز با خودم دارم و بعد از ۴۰ سال در گالری من است. به هر حال این سرگذشت اولیهی کار من و آشنایی من با نقاشی است.
میدانید که در فریدونکنار اکثر مردم یا ماهیگیر هستند یا کشاورز و عدهی قلیلی هم در فن کشتی هستند. شاید بشود گفت که اولین مینیاتوریست خطهی مازندران بودم، بعدها اولین دایرهالمعارف مازندران نیز من را به عنوان اولین مینیاتوریست معرفی کرد. البته استادان زیادی بودند که با رنگروغن کار میکردند یا استاد بیژن بیژنی که استاد خط کشور هستند. ایشان از خطهی بابل هستند و یادم است زمانی که ۱۱ سال داشتم ایشان روزی به فریدونکنار آمدند و توسط دوستی با ایشان آشنا شدم. کارهای مرا دیدند و بسیار از کارهایم خوششان آمد. بعدها دوباره ما در تهران ملاقات کردیم و بسیار برایشان جالب بود که آن بچهی ۱۱ ساله علیجانپور بود که در تهران میدید. به هر حال من به تشویق داییم - پدر آقای بیژن مرتضوی - به تهران آمدم و با استاد زاویه شروع به کار کردم. البته رسیدن و کار کردن با استاد زاویه خود داستانیست. پس از بهره گرفتن از مکتب استاد زاویه، خدمت مرحوم استاد علی کریمی رسیدم. علی کریمی نیز از استادان خوب مینیاتور ایران بودند. توسط ایشان من راه پیدا کردم به صنایع دستی ایران که آن زمان در خیابان «ویلا» بود و از آنجا راه پیدا کردم به شرکتی به نام «تندیس» که این شرکت در راه پیشبرد طراحی من و اصولا کار فکری من نقش بسیار مهمی داشت. مدت ۷-۸ سال کار کردم که خیلی مرا ساخت. در دوران سربازی نیز به این شرکت میرفتم. پس از سربازی نیز، قبل از انقلاب، خدمت استاد عزیزم محمود فرشچیان رسیدم. در وزارت ارشاد استاد خیلی به من محبت نمودند. یادم است که آن روز استاد دو نصیحت به من کردند که هنوز هم من آن دو نصیحت را آویزهی گوش قرار دادهام. یک این بود که خیلی کتاب مطالعه کن، سعی کن ساعتهای زیادی را در کتابخانههای ایران صرف کنی و کار نقاشان بزرگ ایران را بررسی کنی و دو این که طراحی زیاد کنی. ۲۷ سال پیش این را استاد فرمودند که هنوز آویزهی گوشم است.
به هر حال من مسیر خیلی طولانیی را طی کردهام و بسیار کار کردهام. در این ۳۵ سالی که نقاشی کشیدهام، میانگین۳-۴ ساعت در شبانهروز استراحت کردهام و بقیهاش را کار کردهام و هنوز هم کار میکنم و یاد میگیرم. تابلوهایی که الان رویشان کار میکنم بسیار برایم لذتبخش هستند. فکر میکنم وارد دنیای جدیدی شدهام، چرا که مینیاتور فرهنگ ملی ماست و اگر من بتوانم این فرهنگ ملی را در یک کشور دیگر به نمایش بگذارم فکر میکنم که بزرگترین کار زندگیم را انجام دادهام و توانستهام به ارزشهای واقعی هنر بیشتر پی ببرم.
نرگس مسعودی- دربارهی سبک کارتون بیشتر توضیح بدهید؟
علیجانپور- اصولا همهی سبکهای نقاشی از هر کجای دنیا را دوست دارم. از هر سبکی که به من آرامش بدهد و الهامبخش باشد، استفاده میکنم. این در مورد کل هنر نقاشی است. یعنی من همهی هنرمندانی را که در سبک مدرنیست یا نچرالیست کار میکنند، دوست دارم. من تمام سبکها را دوست دارم و به تمام آنها احترام میگذارم. در مورد خودم، سبک من مینیاتور است. مینیاتور یکی از هنرهای مهم فرهنگ ملی ماست که در دنیا معروف است و در تمام موزههای دنیا آثار مینیاتور ایران موجود است. متاسفانه خارج از موزه، بعضی از کارهای به یغما رفته به فروش میرسد که اگر این کارها شناسنامه داشتند، شاید ما امروز میتوانستیم حداقل اینها را جمعآوری کنیم. در کنار مینیاتور، من تجربهی کار با رنگروغن، کار چرم، کار سفال، کار مجسمهسازی، کلاژ و کلا هنرهای تجسمی را دارم.
نرگس مسعودی- شما آموزگار نقاشی هم بودهاید، حتی در کانادا هم. از
تجربهی آموزگاریتان برایمان بگویید.
علیجانپور- بله، من در ایران شاگردان زیادی تعلیم دادهام. کلاسی که من دایر کردهام از ۲۸ سال پیش تا به حال ادامه داشته است. من به نوعی با شاگردانم یاد گرفتهام. چرا که تدریس را فقط یاد دادن به شاگرد نمیبینم. تدریس را به واقع برای خودم هم میبینم. چیزی که من انتقال میدهم، به من افزوده میشود و از من کم نمیشود. شاگردانی که امروز در ایران هستند صاحب سبکاند و در نبود من نیز پیش اساتید دیگری میروند که در همین فن هستند. اینجا هم شاگردان خیلی خوبی دارم. ۲ سال پیش از ۱۰ برندهی بچههای ایرانی در سراسر کانادا که در مسابقهای در اتاوا شرکت کرده بودند، ۶ نفر از گالری ما بودند. یکی از اینها نیز پسر خود من بود. جالب اینجاست که داورانی که کارها را انتخاب میکردند، همه کانادایی بودند. این باعث افتخار گالری ما بود.
نرگس مسعودی- هر دوی فرزندانتان در کار هنر هستند؟
علیجانپور- یکی از پسرهایم به خطاطی علاقهمند است. آن یکی هم فوقالعاده خوب طراحی میکند و به نقاشی نیز خیلی علاقه دارد.
نرگس مسعودی- چند وقت است که کانادا هستید؟
علیجانپور- من سال ۲۰۰۰ به کانادا آمدم.
نرگس مسعودی- در این ۴ سال احساس کردید که در ایران بیشتر شناخته شده بودید؟ جمعیت ایرانی اینجا خوب بسیار پراکندهتر و کمتر است. خیلی از ایرانیها احساس میکنند که استقبالی که در ایران از آنها میشود، در کانادا نمیشود. شما چنین چیزی را احساس کردید؟
علیجانپور- من هنر را اینترنشنال نگاه میکنم. هنر را متعلق به یک منطقهی خاص نمیبینم. همان مردمی را که در ایران میشناختم و به آنها ارادت داشتم، به نوعی اینجا هم میبینم و خوشبختانه از روز اول برخوردم با مردم تورنتو احساس کردم که این آشنایی را با من دارند. شاید به خاطر برنامههای تلوزیونی من در ایران بود. به هر حال به کار و نامم آشنا بودهاند. اینجا هم سعی کردهام که در مواقع مناسب کارم را عرضه بکنم. چون اصولا به نمایش کار خیلی ارزش میدهم. مهم این است که چگونگی عرضهی کار، قدرت و میزان کار چقدر باشد. قرار نیست که من از ایران بیایم و کسی برایم اینجا فرش قرمز پهن بکند. قرار است که من بیایم کانادا و با دنیای جدیدی آشنا شوم و اینقدر در این اقیانوس مواج شنا کنم تا بتونم جایی خودم را به قلهی بالایی موج برسانم. از اول آمدنم به این هدف بود که کار کنم و یاد بگیرم و کارم را خوب عرضه کنم و حداقل به آن چیزی که دارم غنا ببخشم. به همین دلیل به این موضوع اصلا توجهی نکردم. همیشه خواستهام با مردم هم گام باشم و خواستهای فرهنگیشان را ادا کنم. دوست داشتم مردم را به شکلی از هنر آشنا کنم که برایشان دیدنیست. وجودی که برایشان تکرار میشود ولی با زبانی جدیدتر. من حتی در خلوتگه خورشید هم برسم، همیشه خاک پای مردم خوبم هستم.
نرگس مسعودی-- خیلیها هستند که با وجود علاقهای که به نقاشی دارند، نقاشی نمیکنند چرا که فکر میکنند استعدادش را ندارند. نظرتان در این باره چیست؟
علیجانپور- من به این موضوع کلیتر نگاه میکنم. من مطمئنم که خداوند همهی انسانها را هنرمند آفریده است. هیچ انسانی را خداوند بیاحساس و بیعشق نیافریده. این را من نمیگویم. این را عرفای ما میگویند.
«کمتر از ذره نی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان»
خداوند تمام آن عشقهایی را که در طبیعت جستجو میکنیم، چه از طریق دیدن یا شنیدن یا گفتن یا هر چیزی که ما انسانها را در طبیعت شکل میدهد، خداوند اینها را بدون احساس در ما نیافریده. پس همهی ما به نوعی در درون وجودمان هنرمند هستیم. مثلا همین که چگونه خود را آراسته کنیم، چگونه با بدن و شخصیتمان هماهنگ باشیم، همهاش یک جور هنر است. در نتیجه این هنر را نمیشود کتمان کرد. منتها چیزی که بستگی به فرد دارد این است که چگونه بتواند خود را با هنر مانوس کند. در زمینهی هنرهای تجسمی هم، جوانهای ما باید این را در وجود خودشان کشف کنند. از وقتهای اضافهشان استفاده کنند، کار کنند، کلاس بروند، کتاب بخوانند. قوهی تخیل نهفتهی درون را به نوعی بارور کنند. عقیدهی من این است که باید هنر را به طور کلی جزئی از مجموعهی شخصیتی انسان ببینیم، حتی اگر قرار است ۴ تا خط ناقص بکشیم حتما میتوانیم به قوهی تخیل و هنر خودمان برسیم. من از جوانها تقاضا میکنم که نمایشگاههایی را که در اینجا برگزار میشود حتما ببینند. موزههایی که هست را بروند ببینند و کتاب هنری مطالعه کنند. باید فرهنگ ایرانشناسی در تکتک خانههای ما باشد تا هنر ایرانی را بیشتر کشف کنیم و توسعه بدهیم.