Issue 12
نرگس پوراصغری حقی
دانشجوی MBA، دانشگاه صنعتی شریف
آتشی بر زبانم
آتشی در دستم
آتشی در تنم
به سراغت آمدم
میدانم که درمانی نیست
نمیدانی اما.
آتشی در سخنم
میدانم
نباید با تو بگویم
رازم را
میدانم،
نمیدانی اما.
آتشی است
که میسوزاندم
گوش نسپار بر سخنم
شاید که گرفتار شدی
آتشی است در سخنم،
مباد که بگیرت در جانت.
این درد را درمانی نیست
گوش مسپار بر سخنم
من نوری دیدم
که تنم را آتش زد.
در قلبم درختی است که سخن میگوید
باور نکن سخنم را.
مباد که ...
مباد که ...
مباد که دربگیرم در تنت.