Issue 12
میترا روشن
پیدا کردنش حتی درشلوغی یک روز آفتابی در میدان بزرگ شهر هم کار سختی نیست چه برسد به بار خلوت گرانترین هتل شهر. پشت به منظره زیبای غروب آفتاب روی صندلی میز دو نفره نشسته و پاهایش را به طرز اغوا کنندهای روی هم انداخته. با وجود نور ملایم داخل سالن عینک آفتابی شیکی به چشم دارد و با تلفن موبایل آخرین مدلش حرف میزند. پیراهن عصرش ابریشمی و سکسی است و با برشی ماهرانه کوتاهی قد و گردی کمی برجستهی شکمش را پنهان کرده. قیمت لباسها، کیف و کفشهایش هزینهی یک ماه زندگی یک خانوادهی چهار نفره است. با حرکت دستها و سرش، نگینهای براق، هر نگاهی را به خود میکشد. بوی عطر دلنوازش شعاع چند متری اطرافش را احاطه کرده. سمبل کامل رفاه و تجمل. مانند کالای لوکسی میماند که زیبا و با مهارت بستهبندی شده. خودش هم این را قبول دارد: «دنیا، دنیای تبلیغات است عزیزم! مهم نیست چی هستی، نکته این است که چه طور به نظر بیایی! به خصوص دراین کاری که ما داریم، سرویس سکس». هنگام گفتن آخرین کلمات به طرز معناداری میخندد و تصویر زن متشخص بلافاصله جایش را به دختری هرزه و خوشادا میدهد. در مجموع، رفتارش بیش از آن که سکسی باشد خندهدار است. مثل یک بچه پرحرفی میکند و پز چیزهایش را میدهد، مثل یک دختر خودخواه بیدلیل به آدم پرخاش میکند، مثل یک زن معقول با آرامش به حرفها گوش میکند و جوابهایش همه سنجیده است. چنان به سرعت نقشها را عوض میکند که متوجه نمیشوی. با این که بیشتر سعی دارد خود را به خلی بزند ولی حتی در پردهدریهایش، رگههای هوش و تحکم آمرانه وجود دارد. شاید با همان کنترل اوضاع اطرافش را ساده و با مهارت در دست میگیرد. شاد، حاضر جواب و سریع الانتقال است. اگر حرف بیربطی بزنی از مسخره کردنت هیچ ابایی ندارد. حرف هم نزنی خودش سربه سرت میگذارد! بگو بخندهای جوانانه با ظاهرش که میانسال میزند همخوانی ندارد. بالاخره عینکش را برمیدارد. صورتش بد نیست ولی یک چشمش ایراد دارد. با این حال چنان با اعتماد به نفس عشوه میآید که گویی زیباترین زن روی کرهی زمین است. «کیه که منو نخواد؟ جز تو پسر بد!»
میریان از پدر و مادری پورتوریکویی الاصل در کانادا به دنیا آمده و اکنون در قرن ۲۱ و در یکی از پیشرفتهترین کشورهای جهان، در قدیمیترین حرفهی تاریخ بشر: فحشا، کار میکند. میریان اکنون رییس یکی از موفقترین آژانسهای دختران تلفنی کانادا است. بعد از چند هفته تماس فقط یک ساعت وقت برای مصاحبه گذاشت، با همان شرطهایی که خیلیها میگذارند: نامش محفوظ بماند و سوالهایی را هم که نمیخواهد جواب ندهد. ما هم قبول کردیم و با انبوهی از سوالات به سراغش رفتیم.
میریان از کارت شروع کنیم. چه زمانی و چرا این حرفه را انتخاب کردی و یا شاید بدون این که خودت بخواهی مجبور شدی؟
من کارم را حساب شده انتخاب کردم. قبل از ازدواج فوق لیسانس تجارت بین الملل را از بهترین دانشگاهها و با رتبهی خوب گرفتم. در همان زمان با شوهرم آشنا شدم، ازدواج کردم. عاشق همدیگر بودیم و زود دو پسر به دنیا آوردم. تازه زندگیمان داشت خوب میشد که در جاده با ماشین تصادف کردیم. او بلافاصله مرد و من بعد از بیست روز دوباره به زندگی برگشتم. با ده شکستگی در بدن و یک چشم کور. چشمم هنگام تصادف از حدقه بیرون پرید و دیگر نتوانستند آن را پیوند بدهند. ولی استخوانها بعد از مدتی جوش خوردند و خوب شدند. بعد با بچههایم به خانهی برادرم به ... آمدیم. اوایل زندگی برایم خیلی سخت بود. چند شوک بزرگ را با هم داشتم. مرگ شوهرم، مهاجرت، دردهای بدن، مسوولیت دو پسربچه و از همه بدتر فقر. نه بگویم نان روزانه نداشتیم ولی خوب سطح زندگی قبلیمان کجا و یک زیرزمین منزل برادر کجا. یک سال شبها تا صبح سرم را توی بالش گذاشتم و از تنهایی و غصه گریه کردم. یک شب به خودم گفتم میریان این جوری میمیری و بچههایت از این که هستند هم بدبختتر خواهند شد. باید فکر اساسی کنی. آمدم هر کاری را بررسی کردم دیدم مقدمات و تحصیلات تکمیلی و تجربهی کاری و ... میخواهد. فکر کردم پول دست مردهاست و سریعترین راه برای رسیدن به آن از طریق سکس است. سکس به صورت حرفهای را به خاطر درآمدش انتخاب کردم. اول با یکی دو تا از آشنایان که از من تقاضای رابطهی جنسی داشتند. بعد تعداد بیشتر. بهشان گفتم من پول لازم دارم. بعد هم که رسماً آژانس را راه انداختم.
برخورد آشنایانی که گفتی با پیشنهادت چه بود؟
یکیشان فوری قبول کرد و پول را داد. بعد هم خودش گفت هر وقت بهم احتیاج داشتیم زنگ بزنیم. یکی دیگر که اتفاقاً اولین کسی بود که بعد از شوهرم با او رابطه داشتم عصبانی شد. گفت مگر تو فاحشه هستی که پول میخواهی؟ من که خودم همیشه تو را به رستوران و اینطرف و آنطرف میبرم و کادو هم که بهت میدهم! گفتم از اینها که میکنی ممنون، ولی بهتر است به جایش به من پول نقد بدهی تا بتوانم مخارج ضروریترم را بدهم.
میریان چند سال داری؟
(میخند) سن خانمها و درآمد آقایان را هیچوقت نپرس! ولی به شما راستش را میگویم. ۵۰ سالمه ولی هیچکس نمیدونه! به همه میگم ۳۵ سال. هر ماه هم میرم پیش دکتر متخصص چند تا تزریق کوچولو به چروکهای صورتم میکنه و تموم. البته خودم هم مواظب زیباییام هستم. غذا کم میخورم، بعضی روزها فقط یک ظرف کوچک سالاد، سینهها و شکمم رو هم تازه عمل کردم. جاش اصلاً معلوم نیست. چند تا خط باریک بود که رفتم دادم تتو کردند رنگ پوستم وقتی برنزه است. اگه الان نشونت بدم اصلا نمیفهمی! میبینی پولها اینجوری خرج میشه! همین امسال بیست هزاردلار خرج جراحی پلاستیک خودم کردم. تازه این غیر چشم مصنوعیام است که دادم سفارشی ساختهاند. نمیدانم برایتان گفتم که یک چشمم مصنوعی است؟ جدیداً عوضش کردم. اون قبلی حالت فسفری داشت و در تاریکی برق میزد ولی این یکی رنگش طبیعیتره. جنساش هم بهتره. این آخرین تکنولوژیه.
میدانم این سوال مودبانه نیست ولی مشتریها متوجه چشم مصنوعیات نمیشوند؟
فکر نمیکنم. این کار ربطی به چشم ندارد! اصلا کی آن موقع چشم مرا نگاه میکند؟ در این کار فقط دست، دهان و اندامهای جنسی کار میکنند. بعد هم مردها برای تفریح میآیند و نمیخواهند هم به دلشان بد بیاورند یا شاید مثل شما برای رعایت ادب هیچی نمیگویند!
وقتی سکس را به عنوان یک حرفه شروع کردی راهنمایی و کمکی هم داشتی؟
کمک؟ کی به من کمک میکرد؟ خانوادهام که اگر میفهمیدند با من قطع رابطه میکردند! چند تا دوست داشتم که وقتی به آنها گفتم مرا مسخره کردند! «میریان کدام احمقی اینهمه پول برای یک رابطهی جنسی به تو میده وقتی اینهمه دخترهای خوشگل حاضرند مجانی یا با مبلغ خیلی کم این کارو بکنن؟» گفتم حالا میبینین! بالاخره زنها و مردها یک جا لازم دارند که یکدیگر را پیدا کنند. الان دیگر مردم آنقدر وقت ندارند اینور و آنور راه بیفتند تا همدیگر را پیدا کنند، بعد بروند رستوران و سینما و آیا بعد از اینهمه معلوم نیست زنها به پول و مردها به سکس برسند. یک آژانس خوب میتواند سریعاً عرضه و تقاضا را در سریعترین و بهترین و امنترین راه به هم برساند! در شهرمان چند آژانس بود رفتم دیدم، آمدم آگهی درست کردم با چند تا عکس سکسی از خودم و زنها و دخترهای خوشگل نیمه لخت، با اندازههای بدن و سن و چند جملهی تحریک کننده که ما چه هنرهایی داریم و چگونه فانتزیهای سکسی شما را برایتان واقعی میکنیم. قیمتهایم را هم از همه بالاتر گذاشتم. برعکس نظر همه که گفتند بدبخت و ورشکست میشی، کارم گرفت. البته خودم هم اولش میدانستم دارم چکار میکنم. جز مشتریهایم هیچوقت کسی مرا به کارم تشویق نکرده! برعکس همه حسادت کردهاند. سخت کار کردم. سعی کردم همه چیز مرتب و در سطح عالی باشد. در عرض دو سال تمام رقبایم را کنار زدم و شدم بهترین. یک سال است که یک منشی استخدام کردهام، با حدود ۲۰ دختر. بعد آمدم در شهر بعدی شعبهی دوم آژانسم را زدم و الان که دارم با شما حرف میزنم مشغول احداث سومین شعبهام هستم. دو روزی که اینجا آمدم برای همین است. پس از آن میخواهم به امریکا و اروپا بروم و آژانسم را بین المللی کنم.
آژانس دختران تلفنی را با چند دختر شروع کردی؟
با یک دختر! خودم! البته چند تا دیگر هم بودند. یکی دوتایشان که همان زمان داشتند برای آژانسهای دیگر شهر با یک سوم همان مبلغ کار میکردند. ولی تقریبا برای همهی مشتریها خودم میرفتم. من به ۵ زبان تسلط کامل دارم و به ۱۰ زبان معاشقه میکنم! جواب تلفن ها را خودم میدادم و چون بلد بودم که چه بگویم و چطور حرف بزنم همه خوششان میآمد و مرا انتخاب میکردند. من هم که از خدایم بود. به خصوص که همه پولش مال خودم بود و مجبور نبودم با کسی نصف کنم! ولی در عوض کارم خیلی سخت بود. من یک زن آهنی هستم که تحمل کردم. دو سال اول اینطور بود تا خانه خریدم و از منزل برادرم بیرون آمدم. حالا برای خودم بهترین زندگی را دارم. این عکسهای خانهام است. ببینید. ماشینم آنطرفش پارک است. آخرین مدل و سفارشی است.
به سختیهای کارت اشاره کردی. کجاهایش سخت بود؟
همه جاش. از اول که میخواستم از خانه بیرون بیایم. باید لباس مناسب کارم را میپوشیدم و رویش یک لباس دیگر. بستههای کاندوم و وسایل دیگر همه دست یکی از دوستانم امانت بود، چون نمیتوانستم درخانهام نگه دارم. ممکن بود خانوادهام پیدا کنند و بد میشد. هربار قرار داشتم، میرفتم از او میگرفتم. میتوانستم برای خودم آپارتمان بگیرم ولی بچههایم لطمه میخوردند. میخواستم تا حد امکان کنار خانوادهام باشند و بیپدری را کمتر احساس کنند. با هزار بدبختی باید حاضر میشدم و به میعادگاه میرفتم و برمیگشتم. همه احتیاطی میکردم تا خانوادهام نفهمند چه میکنم اگرنه من و بچههایم را شبانه از خانه بیرون میکردند! برادرم کاتولیک متعصبی است. همین الان اگر بفهمد سکته میکند وای به آن زمان که طبقهی پایین خانهاش زندگی میکردم! الآن هم که نصف شهر مرا میشناسند او هنوز نمیداند. احتمالا آخرین کسی است که میفهمد. خدا را شکر!
بعد هم این کار سختی زیاد دارد. میآمدم در اتاقی را میزدم در حالی که نمیدانستم پشت آن در کیست. اوایل هربار که میخواستم دربزنم و داخل شوم دعا میخواندم و به خودم صلیب میکشیدم. الان میبینم که دخترهایم هم همین کار را میکنند. میترسند. البته از قبل با مشتریها حرف میزنم ولی خوب باز آدم نمیداند چه در انتظارش است. یک بار وقتی به در اتاق رسیدم دیدم رویش نوشته اتاق مخصوص معلولین! داشتم سکته میکردم! گفتم خدایا من تجربهی سکس با یک معلول را ندارم، ولی بعد فکر کردم او هم یک انسان است و حتما همان نیاز جنسی را داشته که مرا سفارش داده. بعد در زدم و اتفاقا یک آقای خوش تیپ و سالم در را باز کرد! گفت که اتاقهای هتل همه اشغال بوده و این تنها اتاق خالی بوده و پیشخدمت احمق هم یادش رفته علامت ویلچر را از روی در اتاق بردارد! ولی در عوض فردایش به یکی از بهترین هتلهای شهر دعوت شدم و وقتی در زدم یک هیولا در را باز کرد. از شدت زشتی خندهدار بود. فکر میکنم مادرش هم نمیتوانست او را ببوسد! ولی در عوض او عاشق من شد. ۵ هزار دلار بهای ماندن تا صبح را در یک پاکت روی میز گذاشت و تا صبح کنار من بیدار ماند. میگفت مثل یک عروسک کوچک طلایی هستی! دلم میخواست تو را در چمدان میگذاشتم و به خانهی بزرگم میبردم تا همیشه در کنارم باشی! گفتم عزیزم من که الان کنارت هستم! بعد از این هم هر وقت خواستی فقط یک تلفن بزن!
درمیان مشتریهای آژانست زن هم داری؟
خیلی کم. زنان مشتریهای خوبی نیستند. عادت ندارند برای سکس پول بدهند. شاید چون هروقت بخواهند میتوانند فوری و مجانی مردی را برای خود پیدا کنند. من همان اول عکس یک مرد جذاب را برای مشتریهای زن گذاشتم ولی بعد پشیمان شدم و برداشتم. در عرض شش ماه فقط دو تا خانم پیر و چاق زنگ زدند. تعداد تلفنها قابل مقایسه با مشتریهای مرد نبود. جالب اینجا بود که برای همان آقا هم باز مردها زنگ میزدند. کلافه شده بودم!
مشتریهایت بیشتر از چه ملیتهایی هستند؟
از همهی ملیتها دارم. از سیاه آفریقایی تا سفیدهای امریکایی و عرب و اروپایی و آمریکای لاتین... در چند ماه اخیر هم که آژانس را توسعه دادهام دختران خودم هم متنوع شدهاند. میدانید ما مثل رستوران هستیم. باید برای هر ذائقهای غذا داشته باشیم. من به خاطر کارم تا حدی ذائقه مردهای ملیتهای مختلف دستم آمده. مثلا به مشتریهای آمریکاییام اصلاً دختر سیاه پیشنهاد نمیدهم چون میدانم نمیخواهند. عربها و به خصوص ایرانیها روی سن حساس هستند. جوانترین را میخواهند، هندیها بور خیلی دوست دارند و ... جالب اینجاست که هیچکدام نمیخواهند که از ملیت خودشان باشد! هفتهی پیش یک مشتری ترک زنگ زد. هیچ ایدهی خاصی برای انتخاب نداشت، میگفت فقط دختر ترک نباشد. وقتی کمی بیشتر با او حرف زدم گفتم حالا فهمیدم دقیقاً کی را بفرستم که خوشت بیاید. جالب اینجاست که دختری که برایش فرستادم درآگهی خودش را ترک معرفی کرده بود در حالی که روس بود! در مجموع بیشترین مشتریهایم مردان امریکایی هستند. برای ما البته مشتری مشتری است ولی گاهی دیدهام که برای بعضی دخترها ملیت فرق میکند. مثلا یک دختر مکزیکی دارم که محال است مشتری امریکایی قبول کند، حالا هرچه خوش تیپ باشد یا پول خوب بدهد. میگوید با ... میخوابم و با امریکایی نه!
آیا برای انجام رابطهی جنسی آموزش هم میدهید؟
برای اینکار چیز خاصی وجود ندارد که زنها خودشان بلد نباشند. ویرجین که نیستند. فقط به آنها سفارش میکنم که همیشه شیک و تمیز و سر وقت بیایند، هرگز بدون کاندوم رابطهی جنسی انجام ندهند و این که چگونه با مشتریها برخورد کنند.
چگونه باید برخورد کنند؟
مودب و خوش اخلاق باشند. به مشتری همان لذتی را بدهند که انگار شریک جنسی واقعیشان است. به خصوص هرگز با مشتریان ارتباط خصوصی برقرار نکنند. برای امنیت دو طرف نام واقعی و ... باید همیشه مخفی بماند. فقط سکس بدون هیچ چیز اضافه. یک رابطه بدون اتصال! بسیاری از آنها دیگر هرگز یکدیگر را نمیبینند.
آیا زنان و مردان از اینگونه ارتباط میتوانند لذت ببرند؟ وقتی اولین بار است که طرفشان را میبینند، یا خود مردان که به هرحال نسبت به دختران تلفنی نگرش منفی دارند.
ببین عزیزم، مردی که به آژانس من زنگ میزند یعنی یک نیاز جدی و فوری به سکس دارد. دختر رویاهایش را هم هنوز پیدا نکرده یا اگر کرده، او را از لحاظ جنسی ارضا نمیکند. یک رابطهی جنسی سریع میخواهد، عین فست فوود! حوصلهی وقت تلف کردنهای اضافی را هم ندارد. در عوض پول بیشتر میدهد. برخی از مشتریان البته به لذت بردن شریک جنسیشان اهمیت میدهند برخی هم نه. این قسمتش زیاد مهم نیست. مهم این است که مشتری راضی و با خاطرهی خوب از شهر برود. تا دفعهی دیگر هم پیش آژانس من بیاید یا مرا به دوستانش معرفی کند و مجانی تبلیغم را بکند. از طرف زنها هم باید یادآوری کنم که در این حرفه، کار ما لذت دادن است نه لذت بردن. اگر زن باشند حتما تجربه اقلاً صد تا سکس ناخواستهی مجانی را داشتهاند! حالا این یکی که اقلاً پول هم دارد. نکند چون اسم پول میآید بد میشود؟
تا به حال شده بین دخترها و مشتریها پس از آشنایی رابطهی جدی مثل ازدواج به وجود آید؟
نه ندیدم ولی زیاد شده که دخترها یواشکی به مشتری تلفن میدهند تا دفعهی بعد خودشان مستقیم ارتباط برقرار کنند. من هم بهشان دو بار تذکر میدهم، اگر تکرار کنند اخراج است. بهشان میگویم احمق نباشید و گول چهار تا تعریف و تمجید را نخورید. به شما تلفن میدهند تا دفعهی دیگر شما را مجانی ببینند. مطمئن باشید که اگر آژانس من پشت شما نباشد به شما نصف این پول را هم نخواهند داد! خودشان هم البته کم و بیش میدانند. ولی اگر بشنوم که از هم خوششان آمده و میخواهند ازدواج کنند خوشحال میشوم. به شرط این که نروند چند وقت بعد دوباره بیایند!
چرا برمیگردند؟ چون عادت کردهاند؟
نه کی به این کار عادت میکند؟! هرکی میآید میخواهد زود به هدفش برسد و برود. در این کار جز من و مشتریها کسی باقی نمیماند! یادتان باشد فاحشگی آخر خط یک زن نیست، مگر اینکه الکلی، معتاد یا مریض شوند. دخترها موقت میآیند، هرکس برای هدفی و بعد به دنبال زندگیشان میروند ولی مساله اینجاست که جوری بروند زندگی کنند که دیگر برنگردند نه این که با جیب پر بروند و مردهایشان پولشان را بگیرند و بعد دوباره با چشم گریان بیایند و از صفر شروع کنند! بعضیها که با بچه میآیند!
مشتریهایتان بیشتر از چه تیپ و گروه سنی هستند؟
همه تیپ و همه سن آدمی داریم. از پسران جوانی که شب تولد دوستشان به آنها یک دختر تلفنی هدیه میدهند تا بازرگانان و توریستهایی که چند روزی به سفر آمدهاند و میخواهند خاطرهی یک سکس خوب را هم در کلکسیون خاطراتشان داشته باشند. و... هر که فکرش را بکنید!
بیشتر مجردند یا متاهل؟
بیشتر مجردند. مردانی که به هر دلیل تنها هستند. مشتری متاهل کم داریم. اتفاقاً یکی از قدیمیترین مشتریانم جنتلمنی است که خانمش سالهاست که بیمار است و او ماهی یکبار برای سکس با من قرار میگذارد. مشتریی داشتم که گفت: «من و زنم داریم به فلان هتل شهر میآییم، همان روز آنجا اتاق بگیر و منتظر من باش تا خانمم به حمام رفت بیایم تو را ببینم! پولش را هم دو برابر حساب کن!» مشتری متاهل هم داشتم که وقتی رفتم داشت مثل یک بچه میلرزید و حاضر نشد حتی مرا ببوسد! میگفت مرا به خاطر کنجکاوی دعوت کرده ولی نمیخواهد بیشتر پیش برود و حالا دارد فکر میکند که چگونه همینقدر را هم برای همسرش توضیح دهد!
نظر خودت نسبت به مشتریهایت چیست؟
آه عاشقشان هستم. نمیدانی چقدر دوستشان دارم. باور نکردنی است که مردها چه دوستان وفاداری هستند. از آن سر دنیا زنگ میزنند و میآیند. میگویند فقط به خاطر تو داریم به کانادا میآییم! میگویم عزیزانم بیایید همینجا پولهایتان را خرج کنید. درست است که هوا سرد است ولی من میتوانم کاری کنم که داغ شوید! واقعا هم همین است! ناشیترین دخترانم، هر کدامشان را که بگویید درعرض چند دقیقه خیس عرقتان میکنند!
دخترهایت چند سال دارند؟ زندگیشان چگونه است؟
همه سن داریم. آنها را از بهترینهای هرنژاد انتخاب میکنم. مادههای زیبا، سالم و جوان، بین ۱۸ تا ۳۵ که خودم هستم! بیشترشان حدود ۲۶ هستند. حالا چند سال بالا یا پایین. تقریبا همه برای پول میآیند. این را بگویم که در این کار هیچ زنی ثابت تاب نمیآورد بماند. سخت است. بیشتر کسانی که تحمل میکنند ۵ یا حد اکثر ده سال میمانند اکثرا مادران مجرد هستند. معمولاً دخترها وقتی در شرایط مالی خیلی بد هستند، میآیند و آنقدر میمانند تا پولی جمع کنند و هزینهی درس یا یادگیری کار دیگری بکنند و بعد بروند. بعضیها اقتصادیتر فکر میکنند و سرمایهی متوسطی جمع میکنند و برای خودشان کاری راه میاندازند و هرگز برنمیگردند. اینها از همه موفقترند. ولی برخی هم نه، بیمار میشوند. این کار سخت است، دختران اکثرا بدون استفاده از مشروب نمیتوانند آن را انجام دهند. بیشتر الکلی و معتاد میشوند یا از لحاظ روحی به هم میریزند و تمام. در میان دخترانی که میآیند همه جور آدمی هست. بیشتر برای پول است، خرج زندگی، هزینه سر و لباس و... خرج خانواده یا دوست پسر. مواردی داشتهایم که یک جفت با هم توافق کردهاند دختر کار کند و پولش را برای خرید خانه یا راهاندازی یک بیزنس جمع کند و بعد ازدواج کرده و رفتهاند. درمیان زنها تعداد کمی هم هستند که به دلایل دیگر غیر از پول میآیند. کنجکاوی، شهوت، پز دادن. دانشجویی داشتیم که داشته روی موضوع سکس تحقیق میکرده و آمده، یکی دیگر همیشه تصمیم داشته قبل از ازدواجش حداقل با ۱۰۰ مرد تجربهی رابطهی جنسی را داشته باشد. دختر داریم که برای گرفتن انتقام از والدینش آمده! بیشتر کسانی که موقت میآیند میگویند که اگر پول هم نبود همین کار را میکردند. میگویم خواهش میکنم با من این حرفها را فراموش کنید. من سازمان خیریه ندارم که به مشتریان به خاطر خدا سرویس بدهم. قیمتهایم را هم دقیقاً نوشتهام.
دختر باکره هم دارید؟
نه، فکر نکنم مشتریانم از چنین چیزی خوششان بیاید. دختر باکره تجربه ندارد به چه دردشان میخورد!
معمولا در کنار هر فاحشهای یک باج خور هست. آیا شما هم دارید؟
هلو!!! من خودم پیمپ هستم از پس همهی مسایل هم برمیآیم! مگر معلول هستم که پیمپ بخواهم؟ به دخترهایم هم سفارش میکنم که دور و برشان را از این آشغالها خالی کنند. من خودم دو تا پسربچهی گردن کلفت در خانه دارم که بخش اعظم درآمد مرا میبلعند، باج خور میخواهم چکار؟! سختیهایش را ما میکشیم دیگر به این مفتخورها چه پولی بدهیم؟ خجالت بکشند بروند کار کنند! اتفاقا همین ماه پیش یک تیم دانشجو که برای مصاحبه و تحقیق پیش من آمده بودند، روی این نکته خیلی بحث میکردند. برایشان جالب بود که به عنوان یک زن توانستهام بدون کمک هیچ مردی بیزنسام را از صفر به اینجا برسانم.
فرزندانت از شغلت خبر دارند؟
آره میدانند. پسرهایم بچههای خوبی هستند ولی بدبختانه من لوسشان کردم. مثل هر مادری دلم میخواست بهترین چیزها را برایشان فراهم کنم و کردم. سالی سی هزار دلار هزینهی مدرسهشان است. غیر از کلاسهای مختلف و بهترین رستورانهای هفتگی و تعطیلات. همین هفتهی پیش از من سه هزار دلار برای تعطیلات میخواست. گفتم: «فکر میکنی اسکناسهای صد دلاری پرواز میکنند و توی کیف من میآیند؟» بعد هم عصبانی شدم و گفتم: «اصلا تو الان ۱۶ سالت شده، دیگر پول توجیبی خبری نیست. باید بروی توی رستوران کار کنی و خرجت را درآوری و گرنه تا ابد آویزان من میشوی.» من چنین بچهای نمیخواهم. راستش از جای دیگر هم از دستش عصبانی بودم. با یک دختر فاحشه دوست شده و پولهای مرا برای او خرج میکند! به او گفتم اگر سکس میخواهی من از آژانس خودم بهترین دخترها را برایت دعوت میکنم، برایت در یک هتل خوب اتاق میگیرم. اصلا خانه بیاور که پول هتل هم ندهی! سهم آژانس را هم ازت نمیگیرم و از خود دختر هم خواهش میکنم اینبار پول نگیرد! پیشنهاد از این بهتر؟ در عوض میدانید پسرک زبان دراز به من چی گفت؟ «دختر من همسن خودم است، خیلی هم خوشگل است. دخترهای تو همه یک ایرادی دارند. سن هرکدامشان را هم که خبرش را دارم حداقل ۵ سال کم کردهای» گفتم: «من تاکنون سعی کردهام برایت بهترین مادر باشم ولی اگر این مزخرفات را جایی تکرار کنی هرگز تو را نمیبخشم!»
راز موفقیت خودت را در چه میدانی؟
درهر بیزنسی وقتی سرویس خوب بدهی و حسابت درست باشد پیشرفت میکنی. حالا هر چقدر هم رقیب داشته باشی که در کار ما فراوان است. خبرها را از دور دارم. به خصوص در چند سال اخیر آژانس دختران تلفنی مثل قارچ از زمین درآمده! ولی خودم فکر میکنم بزرگترین دلیل موفقیتم این است که زن هستم. بیشتر آژانسها مدیر مرد دارند و این از لحاظ مشتری زیاد جالب نیست. برای همین رقبای مرد چشم ندارند مرا ببینند. زنها هم به همچنین! ولی من کاری بهشان ندارم!
تا حالا شده در کارت با مشگل خاصی روبهرو شوی؟ درگیری با مشتریها، پلیس، ...؟
من نه. البته شاید چون آژانس من بسیار گران و سطح بالاست و پای حشرات به آن بالا نمیرسد! ولی شنیدهام که برای دیگران حوادثی پیش آمده. مثلا یکی از دخترهایم از خاطرهی کاریاش در آژانس دیگر تعریف میکرد که یک شب تا صبح مشتری مردش او را به تخت بسته و با سگ بزرگش در اتاق تنها گذاشته. صبح که زن بیچاره از ترس نیمه جان شده بود او را رها کرده. یا مثلا مشتری کیف دختر را زده یا پول نداده و فرار کرده. اینجور مواقع خود زنان دنبالش را نمیگیرند. پلیس هم تا وقتی کسی شکایت نکند کاری ندارد. کار ما غیر قانونی نیست. رابطهی جنسی است که برای همهی افراد بالغ آزاد است. دو طرف هم که با رضایت آمدهاند و اجباری نیست. از لحاظ قانونی ما فقط نمیتوانیم مشتری در خانه قبول کنیم. ولی خودمان هرجا برویم، هتل، خانهی دیگری... آزاد هستیم.
آیا سازمان یا نهادی برای حمایت از حقوق شما وجود دارد؟
تا آنجا که میدانم ما هنوز اتحادیه نداریم ولی شنیدهام یک سازمان غیردولتی هست که به فاحشهها کمک میکند. اعضایش از دخترهایی هستند که از این حرفه بیرون آمدهاند و حالا به زنان دیگر کمک میکنند تا کار دیگری انتخاب کنند. کمکها از طرق مختلف است، معاینه و درمان پزشکی، تهیهی لیست از مشخصات مشتریهای بد حساب و یا خشن، امکان آموزش حرفهای برای کار و یا راهنمایی برای انتخاب رشتهی تحصیل... (دانشگاههای کانادا نیمه رایگان هستند و به دانشجویان تمام وقت وام دانشجویی و بورس تعلق میگیرد). بعضی وقتها هم از لحاظ قانونی دنبال حق فاحشهها را میگیرند. مثلا دو سال پیش یک زن جوان پس از تجاوز در خانهاش کشته شد، آنها اعتراض کردند که آیا چون زن فاحشه بوده قاتل تاکنون پیدا نشده؟ ... ما اگرچه سندیکا نداریم حقوقمان مانند دیگر شهروندان رعایت میشود. اگر اتفاقی بیافتد پلیس از ما حمایت میکند. باید بکند. میدانید همین حرفهی ما چقدر پول به این شهر میآورد؟ بخش اعظم درآمد هتلها از حرفهی ماست، تازه این غیر از سکس شاپها، تاکسیها، رستورانها و. .. است. من خودم صدها بار این حرف را از مشتریهایم شنیدهام که در انتخاب بین چند شهر مردد بودند و این شهر را فقط به خاطر آژانس من انتخاب کردند وگرنه کی زمستان به اینجا میآید؟!
میریان برای آخرین سوال از عشق بگو. در این چند سال رابطهی جدی داشتهای؟ به ازدواج فکر میکنی؟
معلوم است. مگر من زن نیستم؟ البته میدانم که این حرفها با کارم جور نیست. مردها مرا برای زمان کوتاه میخواهند. باورشان نمیشود که زنی مثل من هم میتواند عاشق شود. بعد هم من از مردها زیاد میدانم برای همین از من میترسند! اتفاقا یکی از دوستانم همان اول بهم راهنمایی کرد که تا در اینکار هستم عشق و ازدواج را فراموش کنم. با این حال در این ۵ سال دو رابطهی جدی داشتهام. یک بار با یک مرد لبنانی که بعد به من گفت اگر میخواهی با هم باشیم باید آژانس را تعطیل کنی چون جلوی دوستانم خجالت میکشم شغل تو را بگویم! گفتم عزیزم چطور میتوانی اینقدر خودخواه باشی! آیا من از تو میخواهم که به خاطر بودن با من کارت را عوض کنی؟ این بیزنس من است. اصلا حرفش را نزن! محترمانه از هم خداحافظی کردیم. دومی یک ایتالیایی بود که اتفاقاً از آژانسم خوشش آمده بود ولی دائم در کارم دخالت میکرد. عصبی میشدم. به او گفتم خواهش میکنم کار خودت را انجام بده و بینیات را در کار من نکن! از او هم جداشدم. بعد از آن دیگر تنها هستم. اینطوری بهتر است. فعلا بیشتر از شوهر به استراحت احتیاج دارم. ۵ سال است یک شب راحت نخوابیدهام. همیشه مثل آتشنشانها در حالت آماده باش بودهام تا با یک تلفن و در عرض نیم ساعت خندان و آرایش کرده و پر از انرژی خودم را به محل ملاقات برسانم! تنها روزهای استراحتم پس از جراحی روی تخت بیمارستان است. تا آخرین لحظهی بیهوشی در اتاق عمل تلفن در دستم است و با مشتریها حرف میزنم! ۵ سال است که به خودم اجازهی خوردن دو تا شکلات ندادهام تا بدنم جوش نزند. ۵ سال است ماسک لبخند را از روی صورتم برنداشتهام و به خودم اجازهی یک شب گریه کردن را ندادهام! حالا دیگر به همهی چیزهایی که همه برایش آه میکشند، رسیدهام. ولی نمیدانم چرا خستهام. در دو ماه اخیر دو بار به سونا و ماساژ رفتهام تا بدنم را سرحال بیاورم. ولی از درون خالیام. چقدر دلم میخواست شوهرم زنده بود و برای تربیت پسرها کمکم میکرد. تا زنده بود عاشقانه به هم وفادار بودیم. دیگر هرگز چنین رابطهای نداشتم. دلم برای یک شب که سرم را روی شانههایش بگذارم و در آرامش بخوابم تنگ شده. دیگر امیدی هم ندارم که آن شبها تکرار شود. چه حیف!