Issue 6
شروان فشندی
دانشجوی مهندسی برق دانشگاه مک مستر
فهرست:
- تاریخ، اسطوره و حماسه
- شاهنامه
- حماسهی رستم و اسفندیار به روایت شاهنامه
- بازخوانی حماسه
تاریخ، اسطوره و حماسه:
اسطوره داستانی است كهن كه معمولاً به بحث دربارهی آغاز یا فرجام آفرینش یا تاریخ میپردازد و مجموعهی به هم پیوستهای از این داستانها «فرهنگ اساطیری» یک ملت را میسازند. بسیاری از اساطیر بیانگر اشكال دگرگون شدهی ادیان یا آیینهای باستانی هستند. حماسه اما برخلاف اسطوره لزوماً دربارهی آغاز تاریخ آفرینش یا فرجام آن نیست و قهرمانان آن گرچه گاهی از وجهی ماوراء طبیعی برخوردارند، خدا یا فرزند خدایان نیستند. آنها مدت محدودی زندگی میكنند و پس از انجام اعمال شگفتآور سرانجام مرگشان فرا میرسد. البته بسیاری از حماسهها ریشه در اساطیر دارند كه به نوعی عرفی و دنیوی شدهاند. لذا حماسهها معمولاً به دوران متاخرتر برمیگردند.
تاریخ كشور ما را همواره كاتبان دربار یا موبدان نوشتهاند. به این ترتیب صاحبان قدرت آنچه را كه خواستهاند به ما راست نمایاندهاند. از این رو جایگاه راست و دروغ در تمامی طول تاریخ ما واژگونه است. لذا شاید بتوان گفت که اساطیر و حماسهها كه به ظاهر دروغ مینمایند بیش از تاریخ از حقیقت بهرهمندند. پس میتوانیم امیدوار باشیم كه با رمزگشایی از اسطوره ها به هالهای از حقیقت دست یابیم.
شاهنامه:
ابوالقاسم فردوسی، نگارندهی شاهنامه، یک دهگان بود. دهگانان پیش از اسلام و حتی تا قرون اولیهی اسلامی، طبقهی بالنسبه مرفه روستانشین محسوب میشدند. آنها معمولاً رعیت فئودالهای بزرگ نبودند اما بیش از یک یا دو پارچه آبادی نیز در اختیار نداشتند و در مقایسه با مالكان بزرگ و دربار كه گاه صاحب تا هزار پارچه آبادی نیز بودند، تنها خرده مالک به حساب میآمدند. به هر حال این طبقه كه شاید بتوان آن را «خرده بورژوازی روستایی!» نامید فارغ از تعصب مذهبی شهری، از دورهی ساسانیان تا قرن پنجم هجری مثل یک بستر اجتماعی برای پرورش فرهنگ ایران عمل میكرد. روند اضمحلال طبقهی دهگان كه در نهایت باعث سقوط فرهنگی ایران شد خود محتاج یک بررسی جداگانه است. با این تفاصیل فردوسی و همسرش كه به زبان پهلوی نیز تسلط داشتند از منابع پهلوی ساسانی و داستانهای عامیانهی مردم شرق ایران به عنوان مادهی اولیهی كار خود استفاده كردند. در این میان تخیل دراماتیک شاعر نیز در شكلگیری نهایی شاهنامه نقش مهمی داشته است. تحت تاثیر همهی این عوامل اثری آفریده شد كه عظمت كار نگارندهی آن شاید از عظمت داستانهای آن بیشتر باشد. اما به احتمال زیاد آگاهی فردوسی از تاریخ ایران پیش از ساسانیان از مورخان امروز كمتر بوده است و از این رو، وی از منشأ بسیاری از افسانههایی كه از این دوران نقل كرده بیخبر بوده است. پس شاهنامه از معدود كتابهایی است كه اطلاعاتی بیش از دانش نگارندهاش دربر دارد .
حماسهی رستم و اسفندیار به روایت شاهنامه (خلاصه)
ماجرا از زمان پادشاهی كیخسرو آغاز میشود. او پس از شصت سال پادشاهی از دنیا سیر میشود. از حكومت كنارهگیری می كند و به عبادت در كوهها میپردازد. عاقبت نیز در كوههای البرز در میان برفها مدفون میشود. خسرو پیش از كنارهگیری از تخت شاهی، لهراسب جوان را جای خود بر تخت مینشاند. لهراسب هم كه دست پرودهی خسرو است دست كمی از استادش ندارد. او پیش از آنكه پادشاه باشد یک مرد خداست. از این رو هنگامی كه فرزندش كیگشتاسب بدون اجازهی پدر در پی كدورتی به روم میرود و پس از ازدواج با كتایون، دختر قیصر روم، با حمایت قیصر به ایران لشكر میكشد، لهراسب بدون هیچ مقاومتی از حكومت كنار میرود و در آتشكدهی بلخ كه خود پیش از آن ساخته است، به نیایش و عبادت مینشیند. زرتشت در سیمین سال حكومت گشتاسب پیامبری خود را آشكار میكند: گشتاسب و فرزندش اسفندیار به او میگروند و گشتاسب اسفندیار را برای گسترش آیین زرتشت به سرتاسر جهان می فرستد. در غیاب اسفندیار بدگویان دربارهی او به سخنچینی میپردازند. در نتیجه پس از بازگشت، گشتاسب او را به جرم جاه طلبی به زندان میاندازد. اما هنگامی كه در جنگ با ارجاسب پادشاه توران، كار بر ایرانیان سخت میشود، با وساطت پشوتنِ وزیر اسفندیار آزاد میگردد؛ در جنگ تورانیان را شكست میدهد و به دنبال آنها از هفت خوان میگذرد تا سرانجام ارجاسب را میكشد. در بازگشت از هفتخوان، اسفندیار از گشتاسب میخواهد كه از حكومت كنارهگیری كند. گشتاسب در عوض به بدگویی از رستم میپردازد و او را بدخواه پادشاهان ایران مینمایاند. پس اسفندیار را با وعدهی پادشاهی روانه میكند تا رستم را دست بسته به بارگاهش بیاورد. رستم در برخورد با اسفندیار با شگفتی خدمات خود را به پادشاهان ایران بر میشمارد اما اسفندیار تنها در پی اجرای «فرمان شاه» است. به این ترتیب جنگ میان آن دو غیر قابل اجتناب مینماید. پس از پیكاری نفسگیر اسفندیار رویین تن با تیر جادوی سیمرغ كه از كمان رستم گسیل می شود، چشمان خود را از دست میدهد . . .
بازخوانی حماسه:
1-كیخسرو با دیگر پادشاهان حماسی تفاوتی ماهوی دارد و از این جهت شایستهی تامل است. او علاوه بر اینكه از حكومت دنیوی برخوردار است، به كمک ندای سروش با غیب ارتباط دارد. كیخسرو به نوعی تجسم آرمان پادشاه الهی در تاریخ ایران است. هنگامی كه اعلام میكند قصد دارد از حكومت كنار بگیرد و در گوشهای به پرستش یزدان بپردازد، با مخالفت اشراف ایران روبرو میشود. آنها زال را به عنوان ریش سفید خردمند فرا میخوانند تا به نصیحت شاه بپردازد. اما خسرو با زبانی نو، زبانی یكتا پرستانه، با زال به احتجاج میپردازد و او را قانع میكند. سرانجامِِ كیخسرو نیز ماهیتی اساطیری و نه حماسی دارد. او پس از پند دادن نزدیكان، گویی كه از سرانجام خویش پیشتر آگاه است، به همراه گروهی از پهلوانان ایران به كوهستان میرود. پس از یک شب نیایش، خود جلوتر میرود و به آنها پند میدهد كه از همان راه بازگردند چرا كه به زودی برفی سهمگین راه را مسدود میكند. پهلوانان كه با ناباوری آسمان را آرام میبینند، چند روزی همانجا اطراق میكنند. در این بین شگفتی آنها از كار كیخسرو جالب توجه است:
چنیـن رفتن شــاه كـی دیـدهایم
| ز گردنـكشان نیــز نشنیدهایم
خردمند از این كار خندان شود
|
| كه زنده كسی پیش یزدان شود |
به هرحال پس از چند روز، پیشگویی خسرو به حقیقت میپیوندد و همهی پهلوانان زیر برف مدفون میشوند. میبینیم كه خسرو به نوعی «نمیمیرد» بلكه «زنده پیش یزدان» میرود و این بر خاصیت اساطیری او میافزاید.
پیشتر گفتیم كه لهراسب نیز یک شاه موبد است. از حماسه و جنگ و پهلوانی در دوران حكومت او در شاهنامه خبری نیست، تنها ذكری كه از كارهای او میآید آتشكده ساختن اوست به بلخ. نكته اینجاست كه این اقدام پیش از پیدا شدن زرتشت و گسترش آیین او صورت میگیرد.
در واقع كیخسرو و لهراسب به نوعی نمایندهی زمینهی اجتماعی ظهور زرتشت در جامعهی ایران هستند. آنها به جنبشی جهانی در حدود سه هزار تا دو هزار و پانصد سال قبل تعلق دارند كه پیروان كنفوسیوس در چین، بنیاسرائیل در مصر و بوداییان در هند نمایندگان آنند. در این سدهها چند تمدن دور از یكدیگر اصلاحاتی مذهبی را در خود پرورش دادند كه باعث پیشرفت شگرفی در اخلاق بشریت شد.
2- در شاهنامه میخوانیم كه اسفندیار دین زرتشت را در سرتاسر جهان گسترش داد. ترویج یک دین جدید در مدتی كوتاه در سرتاسر یک كشور، آن هم توسط حكومت، بدون شک چندان صلحآمیز و بدون خونریزی نخواهد بود و دین جدید با مقاومتهایی از طرف ادیان محلی مواجه خواهد شد. از این خونریزیها و جنایات احتمالی در منابع زرتشتی هیچ ذكری به میان نیامده. در شاهنامه تنها سرنخ كوچكی از فرمان گشتاسب به اسفندیار به دست میآید، هنگامی كه او را روانهی گسترش دین «بهی» در جهان میكند.
از آن شهرها بت پرستان بكش
| پس آتشكده كن به هرجا به هُش
|
3- معمای دیگر كه به خوبی بیانگر تناقص بین داستانهای عامیانه و منابع رسمی زرتشتی است، در شخصیت دو چهرهی گشتاسب نمایان است. در اوستا و نوشتههای موبدان، گشتاسب برترین پادشاه تاریخ است. نخستین پادشاهی است كه به دین زرتشت میگرود و این آیین را در جهان گسترش میدهد. او یكی از هفت «كی» یا هفت «مرد بزرگ» محسوب میشود. از لحاظ تاریخی شخصیت گشتاسب محتملاً شكل اغراق شدهی یكی از پادشاهان محلی ماوراء النهر، اندكی پیش از ظهور هخامنشیان است. در اوستا گرچه وی پادشاه همهی ایران خوانده شده ولی هیچ نشانهای از حضور وی در غرب ایران به چشم نمیآید. همچنین كرسی حكومت وی نیز «نجد ایران» یعنی میان دو رود جیحون و سیحون ذكر شده است. در داستانهای عامیانهی شرق ایران كه شاهنامه به شدت تحت تاثیر آن است، برعكس گشتاسب شخصیتی كاملا فرومایه به حساب میآید. او به طمع پادشاهی بر پدر میشورد كه این خود بدترین گناه است. به دشمن ایران - قیصر روم- پناه میبرد. با حمایت بیگانگان پدر را از سلطنت خلع میكند و در جنگ با ارجاسب تورانی با بی كفایتی شكست میخورد و تنها به یاری اسفندیار پیروز میگردد. در سن كهولت از سر آز و بدگمانی پسر جوان و دلاورش اسفندیار را به جنگ رستم میفرستد و او را علیه رستم بی گناه میشوراند. گویی خود از فرجام آنچه با پدر كرده بیمناک است. سرانجام نیز پسرش را به كشتن میدهد و خود اندكی بعد میمیرد. این تناقص چگونه قابل توجیه است؟ آیا این دوگانگی ریشه در دوگانگی عمیقتری در تاریخ ایران ندارد؟ آیا دو چهرهی متضاد گشتاسب نمایانگر تضاد اساسی بین حكومت و دین مركزی رسمی از یک سو و خرده فرهنگهای محلی ایران پیش از اسلام از سوی دیگر نیست؟
واقعیت این است كه در هیچ دورهی تاریخی در نقاط مختلف ایران، به خصوص نواحی دور از شهرهای بزرگ، همهی مردم زرتشتی نبودهاند و به زبان رسمی سخن نمیگفتهاند. این مردم از پادشاهی نظیر گشتاسب كه خواهان غلبهی یک فرهنگ مسلط بر خرده فرهنگهای گوناگون محلی بودهاند، دل خوشی نداشتهاند و در حالی كه تمامی منابع رسمی تاریخنویسی و سخن پراكنی در اختیار حاكمان بوده است، نارضایتی خود را در حماسههای عامیانه بروز دادهاند. حماسههایی كه سینه به سینه از نسلی به نسلی دیگر میرسیده است. حماسهی رستم نمونهای از این داستانهای عامیانه است.
4- به عنوان تاییدی بر ادعای قبلی توجه كنید در تمام منابع زرتشتی و كتب حماسی كه موبدان گردآوری كردهاند از رستم خبری نیست. تنها در رسالهی «بندهش» است كه به اندازهی حدود سه خط، ذكری از رستم به میان آمده است. در عوض اوستا و حماسههای زرتشتی سرشار از ستایش دلاوریهای گشتاسب و اسفندیار است. در شاهنامه برعكس داستان هفت خوان اسفندیار آمده اما هیچگاه آن لطف و جذابیت هفت خوان رستم را ندارد. اسفندیار پیش و پس از هر نبرد به طریقی اغراقآمیز به نیایش «اهورامزدا» میپردازد و چندین بار همراهانش او را در حال نیایش پس از جنگهای بزرگ مییابند. اما رستم تنها پیش از برخی نبردها از «یزدان پاک» نیرو میطلبد. او گرچه مردی خداپرست است، هیچگاه در حضور دیگران مشغول نیایش نمیشود. اما در عمل رفتار رستم بارها اخلاقیتر و حتی مذهبیتر از رفتار اسفندیار است. رستم در برابر كسی به خاطر گناه ناكرده پوزش میطلبد كه حتی ده یک او نیز برای ایران رنج نكشیده است. رستم در واقع نمادی از «مظلومیت قدرت» اما قدرت متعهد به اخلاق است.
در رجز خوانیهای بین دو پهلوان، اسفندیار بیش از بیست بار او را به تمسخر «سگزی» مینامد. این كلمه به احتمال قوی شكل مقلوب كلمه «سكا» است. سكاها اقوایی آریایی بودند كه چندی پس از دیگر اقوام به ایران كوچ كردند. پس از مدتها درگیری و كشمكش، گروهی از آنان در سكستان (سیستان) و گروهی در كنارهی دریاچهی اورال ساكن شدند. سكاها از آنجا كه قومی جنگجو و نیمه متمدن محسوب میشدند همواره مورد تحقیر ایرانیان بودند. چنانكه از شاهنامه بر میآید حكومت آنها در سیستان نیز از نوع خودمختاری محلی بوده است. به این ترتیب برخوردن به عباراتی نظیر «به ایران شدن رستم از سیستان» یا «بازگشتن زال از ایران سوی سیستان» در این كتاب شگفتآور نیست.
5- هفت خوان رستم و اسفندیار گرچه تا حد زیادی به هم شباهت دارند، در یک مورد متفاوتند. اسفندیار در خوان پنجم سیمرغ را میكشد، در حالیكه سیمرغ در ادبیات عامیانهی ایران پرندهی خرد و خوشبختی و همیشه شخصیتی مثبت است. او زال را هنگامی كه كودكی بدون پدر و مادر است پناه میدهد و همواره پشتیبان اوست. اما در ادبیات زرتشتی هیچ ذكری از او در میان نیست و در شاهنامه نیز اسفندیار به بهانهی مبارزه با جادو، با سیمرغ دشمنی میورزد و عاقبت نیز همین سیمرغ است كه نقطهی ضعف اسفندیار رویین تن را به زال و رستم نشان میدهد (امری كه یادآور مداخلهی خدایان كوه المپ در جنگ بین یونان و ترواست). آیا سیمرغ نمادی از ربالنوعهای محلی پیش از همهگیر شدن دین زرتشت نمیتواند باشد؟
6- وجه دیگر داستان رستم و اسفندیار شروع قدرت طلبی مطلق پادشاهان است كه پیش از آن سابقه نداشته. همهی پادشاهان پیش از گشتاسب به نوعی با بزرگان كشور مشورت میكردهاند و این مشورتها به صورت پند و اندرزهایی كه از جانب زال و توس و دیگران خطاب به پادشاهان وقت بیان میشود، خود را نشان میدهد. اما هنگامی كه گشتاسب فرمان دستگیری رستم را به اسفندیار ابلاغ میكند، اسفندیار كه قلبا مخالف این كار به نظر میرسد جوابی به پادشاه میدهد كه عبرت تاریخ است:
اگر بد بود كار من كردگار
| تو را پرسد ای شاه روز شمار
|
به این ترتیب میبینیم كه استبداد دیرپای شرقی كه با زره دین حكومتی فراگیر رویین تن گشته، به شكل فلسفهی «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه» خودنمایی میكند و هیچ قدرت محلی را حتی در دورترین نقطهی مملكت نیز برنمیتابد.
به هرحال عاقبت اسفندیار جان برسر خودكامگی میگذارد اما مطابق پیشبینی سیمرغ رستم نیز پس از كشتن اسفندیار دیری نمیزید و به حیلهی برادرش در چاه جان میدهد. پس از مرگ رستم، بهمن فرزند اسفندیار به سیستان میتازد و به كین پدر تمام آن ناحیه را غارت میكند. شگفت نیست كه بلافاصله پس از مرگ رستم و اسفندیار شاهنامه وارد دورهی تاریخی میشود. دوران سلطنت پادشاهان كوتاه میگردد و نخستین پادشاه شاهنامه كه موجودیت واقعی تاریخی دارد یعنی اردشیر درازدست به حكومت میرسد . اندكی پس از آن نیز ایران صحنهی تاخت و تاز اسكندر قرار میگیرد. به این ترتیب تاریخ ایران با تراژدی رستم و اسفندیار آغاز میشود. تاریخی كه به گفتهی شاملو سراسر فرود است و فرازی در آن نمیتوان جست.
منابع:
اصل داستان از شاهنامهی فردوسی نقل شده است. در ارائهی دیدگاهها از کتاب «فرهنگ ایران» تالیف دکتر مهرداد بهار، الهام گرفته شده است اما به مطلب خاصی در این کتاب ارجاع نشده است. تنها شیوهی نگرش به اساطیر کهن را از مقالات دکتر بهار اقتباس کردهام.