Issue 6
مجتبا يوسفی پور
من چشم میبندم
تو در برابرم
ايستادهای
با آينهای در دست
من نقش میبندم ...
چشم میبندم
تو در برابرم
ايستادهای
با دهانی كه گشوده میشود
بیصدا
به گفتن رازی كه به كس
توان واگويهاش نيست
من نقش میبازم ..
چشم میبندم
تو در برابرم
نشستهای
با واژگونه فنجان قهوهات
من نقش میگيرم ...
چشم میبندم
تو در برابرم
- در برابر
نه كنار -
خفتهای
عريان
در نقش جادویی همهی فرشهای كهنهی ايران زمين
گم میشوم ...
چشم میبندی ...
اين كيست ؟
اين ايستاده ...
اين نشسته ...
اين خفته در برابرت؟
- : ... سكوت!
چشم میگشاییم
به روزی نو ...