GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Nov 1, 2003

Issue 1


 سياوش شعبان‌پور

حالا مردی که از انتهای تمام داستان‌های جنايی آغاز مي‌شود
اثر انگشتانش
زير لباس‌های تو جا مانده است
آنجا که معمای اشکال هندسي
پيچيده مي‌شود

بايد جايی قاتل از خودم شروع مي شد
از رج زدنی بي‌معنا
و مشاوره‌يي که پزشک را جواب مي‌کند

- او دچار توهم است،
توهمی مسهل
مي‌گويد
چای آخر را که خورده است
ليوان را بوی سيگار و دندان‌های زرد مرد گرفته بود

بايد دوباره بنويسم
مي‌دانم
به تمام شعرها روزی بر عليه خودم استناد مي‌شود
اما من بايد بنويسم

از آن روز
روزی که چاقويی تمام کلمات را دريد
زخمی دهن گشود
-لبخندی کودکانه و شيطان بر لبان تو-
خون تو تمام کلمات را گرفت
و کلمات از تو شد

قاتل را شايد در سطرهای بعدی بتوانيد بخوانيد

***

اما من به اين بازجوی سمج گفته بودم
گفته بودم که بايد از مرجان‌ها مي‌پرسيديم
آن‌ها از راز ديوارهای آهک خبر دارند
از گورهای گروهي
و شاعرانی که هنوز
از شليک دقيق واپسين گلوله مفتخرند
اما من به اين بازجوی سمج گفته بودم
گفته بودم
که ما گول خورده‌ايم

آنجا که زمان دستکاری مي‌شود
شاعر از احساس خدايی خود کيف مي‌کند
گاهی فکر مي‌کنم شعر
آن لحظه‌ی بزرگ فراموشي‌ست
که ما بي‌آينه از ياد مي‌بريم
دست‌هايمان حتي
به سيب پست‌ترين شاخه نرسيده است
شعر
آن لحظه‌ی بزرگ ا‌ست
که شاعر از احساس خدايی خود گول مي‌خورد
اما باشد
دوباره مي‌نويسم
از کجا بايد؟
از انتهای تمام داستان‌های جنايي؟
آنجا که خيابان را چشم بسته مي‌گذرم
بي‌هراس تصادفی که اتفاق مي‌افتد
هنوز
هر روز
همه روز
تصادفی بود
مي‌دانم
اما قاتلی که هميشه آن روز سر قرار مي‌آيد
همان دختري‌ست
که خطوط تمام دست‌ها را بهم مي‌ريخت
و شبي
سرنوشت مرا
از انحنای کشيده‌يی سر داد
که انتهايش را در دورترين اقيانوس گم کرده بود
کنار مرجان‌ها و
آهک‌ها
آنجا که خاطرات شليک‌های دقيق
در جمجمه‌های بي‌واژه تخم مي‌گذاشت

باشد اقرار مي‌کنم
اقرار مي‌کنم که دوباره گند زده‌ام
ردپای قاتل در ‌واژه‌های باران زده گم شد
و شعر
باز به جاهای باريک کشيده است
من بحثی مريض را با ثانيه‌های مرده آغاز کرده‌ام
و شعر کلافه باز
از مردان هيز و شاعران حسود سر رفت
نبايد اين طور مي‌شد
بايد جايی کوچه دلقک‌هايش را جا گذاشته     مي‌پيچيد
سماجت شکلک‌های ذغالي
با امتداد ديوارها بيگانه مي‌شدند
بايد اين معمای پيچيده
جايی در صراحت عرياني‌ی تو حل مي‌شد

اما ردپای قاتل
دوباره گم شده است
و جيغی که سراسر شب را گرفته است
وزن مريض شعرها را ول نمي‌کند
تعابير را دور مي‌زند
از ديوارها بالا مي‌رود
-از واژه‌های سفت شده-

اما من چای آخر را تنها خورده‌ام
اين را مي‌توانيد از زيرسيگاری بپرسيد
بي‌شک او ثانيهّ‌‌های تنها را شمرده است
يک
دو
سه
شعر هم گفته بودم آن شب
شايد يک
شايد دو
شايد سه
مي‌دانم
به تمام شعرها روزی بر عليه خودم استناد مي‌شود

اما من باز نوشتم
من گفته بودم
که دست‌های من هيچ وقت به آن سوها نرسيده است
آخر پلی که وارونه مي‌شود
هيچ وقت به آن سوها نمي‌رسد
باز مي‌گردد
باز گشته‌ام به خودم
آنجا که شاعري دوباره شعرهای جويده مي‌گويد
اقرار مي‌کنم
ما گول خورده‌ايم
شما هيچ وقت قاتل را نمي‌خوانيد
اين يک دروغ موزون است
زیرا دختری که سکون دست‌های بي‌فردا را
پر از تلاطم خط‌های منحنی مي‌کرد
روزي
از دست‌های خط خطم
زيباترين شعرها را گرفته است
دختري که از ابتدای تمام داستان‌های جنايی آغاز مي‌شود

من چای آخر را تنها خورده‌ام
با بوی سيگار و
دندان‌های زرد .



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive