GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Nov 1, 2003

Issue 1


 نيما نخعی

.....بی صبرانه می کوشد تا به حقيقت وجود خود و دنيايش پی ببرد...گاه دچار توهم مي‌‌شود....وجود خود را سوال می کند...به ديده ها شک مي‌کند و نا ديده‌ها را مي‌نگرد.... ابديت را مي­خواهد...هستی را زاده­ی نيستی می پندارد و نيستی را زاده­ی هستي...عدم را می جويد...بارها و بارها همان سوال آشنا را مي­پرسد و هزاران دنيای نو می آفريند....آفرينش و آفريننده...انسان زاده­ی واژه‌ای کوتاه و بی کران است....انسان زاده­ی چراهاست...آرزوی کمال...

متاسفانه هرگاه سخن از فلسفه‌ی سياسی وعلوم سياسی به ميان مي‌آيد ناخوداگاه اين دو گرايش نظری را هم معنای "سياست" می پنداريم. گرچه فلسفه‌ی سياسی وعلوم سياسی با دنيای سياست ارتباطی تنگاتنگ دارند اما يکی دانستن‌شان با سياست صحيح نيست. همان گونه که از نامش آشکار است "علم سياست" يا "علوم سياسي" برای تحليل مسائل سياسي- اجتماعی از روش علمی (scientific method) استفاده می کنند. اين گرايش نظری که روشی نو پا و جديد برای درک مسائل سياسي- اجتماعی است و با تکيه برتجربه و آمار به تحقيق درمورد مسائلی چون فقر و توسعه، توسعه‌ی پايدار (sustainable development) ، روابط بين الملل و جهانی شدن (globalization) ، تاثيرصورت‌های مختلف حکومتی برجامعه، قوانين بين المللي، استقلال و سلطه و ناسيوناليسم، جنگ وصلح و حقوق بشر می پردازد.

فلسفه­ی سياسی گرد پرسش­ها يی چون ارتباط فرد با جا معه ، صور حکومت، دولت، سياست، قدرت و طبيعت قدرت، قانون و قانونمندی مي­گردد. قبل ازآن که درباره‌ی هدف و چگونگي‌ی برخورد فلسفه­ی سياسی يا پرسش­هايی از اين قبيل صحبت شود، لازم است راجع به مکان و زمان پيدايش اين گونه حکمت توضيحی مختصرداده شود. فلسفه­ی سياسی درغرب زاده شد و هيچ گاه مورد عنايت و توجه خاص انديشمندان جهان شرق واقع نشد.ازميان انديشمندان جهان شرق تنها فارابی مفصلا به فلسفه­ی سياسی پرداخت و ابن سينا به نوشتن چند جزوه‌ی کوتاه در اين باب اکتفا کرد. دلايل عدم توجه به فلسفه­ی سياسی در شرق بسيارند و اين چند سطر مجال بررسی آن عوامل را نخواهند داد. فلسفه­ی سياسی در يونان باستان و به هنگام برخورد گونه­های مختلف حکومتي­ی دولت- شهرها ی (city-state) يونان به عنوان حکمتی مستقل شناخته شد. "پرينس" اثر مکياولي، مهمترين و تاثير گذارترين کتاب فلسفه­ی سياسی است که مقام سياست را بالاتر از اخلاق و هر چيز ديگر دانسته است.

از جمهور افلاطون تا سياست ارسطو، از شهر خدای آگوستين تا پرينس مکياولي، از لاک تا مارکس و هگل... از دوره­ی قديم تا دوره­ی ميانه، و از دوره­ی ميانی تا دوره­ی جديد انديشه­ی سياسی در تکاپو است تا راهی به مقصودش بجويد. مقصود فلسفه سياسی رهنمون کردن انسان و در اکثر مواقع جوامع بشری به سوی سعادتمندي­ست. فيلسوفان و انديشمندان سياسي‌ی جهان غرب و شرق کليد اين معما را نخست در ادراک فطرت و طبيعت انسان مي­يابند و سپس به نگارگری مدينه­ی فاضله­ای که دارای انطباق و هارمونی با طبيعت انسان است مي­پردازند. هنگامی که انديشمند مباني­ی فکري­ی خود را بنا مي­کند، با بينش فلسفی منطقي­ی خود مدينه­ی فاضله و چگونگي­ی دستيابی به آن را با مخاطب در ميان مي­­گذارد. نکته­ای ظريف که در فلسفه­ی سياسی دارای اهميت فراوان و غير قابل کتمان مي­باشد چگونگي­ی سير فکری از مبدأ به مقصد است. در انتخاب مباني­ی فکری (مبدأ) به نظر مي­رسد فيلسوفان از قيد و بندهای گوناگون تا حدود زيادی آزادند و و پی ريزي­ی شالوده­ی ساختمان انديشه­ي‌شان بيشتر پيرو سليقه است. اما نتيجه­ی سيرشان(مقصد)در دنيای انديشه تابع توانستن است نه خواستن. مثلا اگر مابعدالطبيعه را ملاک جستجوی حقيقت هستی و طبيعت انسانی قرار دهيم، طبيعتن راهکرد و دستاودر اين کنکاش نيز تحت تأثير مستقيم پيش فرض­ها قرار مي­گيرد. اما اگردر زيربنای اين جستجو اصول ماترياليسم را جايگزين مابعدالطبيعه کنيم، به اجبار نتيجه‌ی حاصله با دستاورد متاثر از ديد متا فيزيکال يکسان نخواهد بود.بينش و جهان­بيني­ی فيلسوفان دوره­ی ميانه ضامن مقبولی برای اين مدعا است که به خوبی تاثير انتخاب مباني­ی فکری بر نتايج حاصله را نشان می دهد. فيلسوفان دوره­ی ميانه هم زمان با اقتدار دين مسيحيت مي‌زيستند. در نتيجه از بين بردن تناقضات بين فلسفه و دين مهمترين مشغله‌ی ذهني‌ی فلسفه­ی سياسی در اين دوره شد. دردوره‌ی ميانی بسياری از انديشمندان غرب کوشيدند تا پلی از آ­تن به بيت المقدس پی بريزند. پلی که عقلانيت و وحي، فلسفه و ديانت را به طور مشترک و هم زمان به يکديگر متصل ­کند. فيلسوفان دوره­ی ميانه با توجه به عقايد مسيحي‌ی خود چاره­ی وصال و حقيقت را تا حدودی خارج از حيطه­ی عقلانی تصور کرده­اند و وحی الهی را کليد اين معما ­دانسته اند. به همين دليل فلسفه­ی سياسي‌ی ايده­ال آنها نيز محتاج به ارتباط با قدرتی ماورای انسان بود. در فلسفه­ی سياسي‌ی اين هنگامه، اخلاق جايگاه برترين را يافت و بر خلاف دوران يونان مأبي، نظر تابع تجربه شد. رابطه­ی انسان با خدا به ارتباطی مخصوص و دو طرفه تبديل شد و انسان جايگاهی فراتر از ديگر مخلوقات يافت. مراد از اين مثال اينم بود که انتخاب سليقه­يی مباني‌ی انديشه و تأثير مستقيمش بر روند فکری و طراحی مدينه­ی فاضله درفلسفه­ی سياسی نمايان شود.

آنچه به اجمال گفته شد، گر چه تعريفی شتابان از فلسفه­ی سياسی است و صلاحيت و قابليت ژرفانگرى‌ی فلسفی را ندارد، اما در دل خود حقيقتی نهفته را حامل است. گر چه درطول تاريخ فلسفه­ی سياسی به سياست به عنوان وسيله­ای برای دستيابی به سعادت نگاه شده است، امروزيان سياست را نماد سياهی و آلتی در اختيار سياست پيشگان مي­پندارند که هر روز از فضائل فطری بشر دورتر مى‌شود. اما فلسفه­ی سياسی چون گذشته، در جستجوی حقيقت انسانى ست و مقصودش همان مقصود ازلى. سياست عملی است ولی فلسفه‌ی سياسی وعلوم سياسى، نظرى. فلسفه‌ی سياسی وعلوم سياسی "انسانى"اند، چرا که سرچشمه‌شان انديشيدن برای بهبود جهان و انسان است. و سياست.... گويند:"پدر و مادرندارد"!



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive