Issue 1
نيما نخعی
.....بی صبرانه می کوشد تا به حقيقت وجود خود و دنيايش پی ببرد...گاه دچار توهم ميشود....وجود خود را سوال می کند...به ديده ها شک ميکند و نا ديدهها را مينگرد.... ابديت را ميخواهد...هستی را زادهی نيستی می پندارد و نيستی را زادهی هستي...عدم را می جويد...بارها و بارها همان سوال آشنا را ميپرسد و هزاران دنيای نو می آفريند....آفرينش و آفريننده...انسان زادهی واژهای کوتاه و بی کران است....انسان زادهی چراهاست...آرزوی کمال...
متاسفانه هرگاه سخن از فلسفهی سياسی وعلوم سياسی به ميان ميآيد ناخوداگاه اين دو گرايش نظری را هم معنای "سياست" می پنداريم. گرچه فلسفهی سياسی وعلوم سياسی با دنيای سياست ارتباطی تنگاتنگ دارند اما يکی دانستنشان با سياست صحيح نيست. همان گونه که از نامش آشکار است "علم سياست" يا "علوم سياسي" برای تحليل مسائل سياسي- اجتماعی از روش علمی (scientific method) استفاده می کنند. اين گرايش نظری که روشی نو پا و جديد برای درک مسائل سياسي- اجتماعی است و با تکيه برتجربه و آمار به تحقيق درمورد مسائلی چون فقر و توسعه، توسعهی پايدار (sustainable development) ، روابط بين الملل و جهانی شدن (globalization) ، تاثيرصورتهای مختلف حکومتی برجامعه، قوانين بين المللي، استقلال و سلطه و ناسيوناليسم، جنگ وصلح و حقوق بشر می پردازد.
فلسفهی سياسی گرد پرسشها يی چون ارتباط فرد با جا معه ، صور حکومت، دولت، سياست، قدرت و طبيعت قدرت، قانون و قانونمندی ميگردد. قبل ازآن که دربارهی هدف و چگونگيی برخورد فلسفهی سياسی يا پرسشهايی از اين قبيل صحبت شود، لازم است راجع به مکان و زمان پيدايش اين گونه حکمت توضيحی مختصرداده شود. فلسفهی سياسی درغرب زاده شد و هيچ گاه مورد عنايت و توجه خاص انديشمندان جهان شرق واقع نشد.ازميان انديشمندان جهان شرق تنها فارابی مفصلا به فلسفهی سياسی پرداخت و ابن سينا به نوشتن چند جزوهی کوتاه در اين باب اکتفا کرد. دلايل عدم توجه به فلسفهی سياسی در شرق بسيارند و اين چند سطر مجال بررسی آن عوامل را نخواهند داد. فلسفهی سياسی در يونان باستان و به هنگام برخورد گونههای مختلف حکومتيی دولت- شهرها ی (city-state) يونان به عنوان حکمتی مستقل شناخته شد. "پرينس" اثر مکياولي، مهمترين و تاثير گذارترين کتاب فلسفهی سياسی است که مقام سياست را بالاتر از اخلاق و هر چيز ديگر دانسته است.
از جمهور افلاطون تا سياست ارسطو، از شهر خدای آگوستين تا پرينس مکياولي، از لاک تا مارکس و هگل... از دورهی قديم تا دورهی ميانه، و از دورهی ميانی تا دورهی جديد انديشهی سياسی در تکاپو است تا راهی به مقصودش بجويد. مقصود فلسفه سياسی رهنمون کردن انسان و در اکثر مواقع جوامع بشری به سوی سعادتمنديست. فيلسوفان و انديشمندان سياسيی جهان غرب و شرق کليد اين معما را نخست در ادراک فطرت و طبيعت انسان مييابند و سپس به نگارگری مدينهی فاضلهای که دارای انطباق و هارمونی با طبيعت انسان است ميپردازند. هنگامی که انديشمند مبانيی فکريی خود را بنا ميکند، با بينش فلسفی منطقيی خود مدينهی فاضله و چگونگيی دستيابی به آن را با مخاطب در ميان ميگذارد. نکتهای ظريف که در فلسفهی سياسی دارای اهميت فراوان و غير قابل کتمان ميباشد چگونگيی سير فکری از مبدأ به مقصد است. در انتخاب مبانيی فکری (مبدأ) به نظر ميرسد فيلسوفان از قيد و بندهای گوناگون تا حدود زيادی آزادند و و پی ريزيی شالودهی ساختمان انديشهيشان بيشتر پيرو سليقه است. اما نتيجهی سيرشان(مقصد)در دنيای انديشه تابع توانستن است نه خواستن. مثلا اگر مابعدالطبيعه را ملاک جستجوی حقيقت هستی و طبيعت انسانی قرار دهيم، طبيعتن راهکرد و دستاودر اين کنکاش نيز تحت تأثير مستقيم پيش فرضها قرار ميگيرد. اما اگردر زيربنای اين جستجو اصول ماترياليسم را جايگزين مابعدالطبيعه کنيم، به اجبار نتيجهی حاصله با دستاورد متاثر از ديد متا فيزيکال يکسان نخواهد بود.بينش و جهانبينيی فيلسوفان دورهی ميانه ضامن مقبولی برای اين مدعا است که به خوبی تاثير انتخاب مبانيی فکری بر نتايج حاصله را نشان می دهد. فيلسوفان دورهی ميانه هم زمان با اقتدار دين مسيحيت ميزيستند. در نتيجه از بين بردن تناقضات بين فلسفه و دين مهمترين مشغلهی ذهنيی فلسفهی سياسی در اين دوره شد. دردورهی ميانی بسياری از انديشمندان غرب کوشيدند تا پلی از آتن به بيت المقدس پی بريزند. پلی که عقلانيت و وحي، فلسفه و ديانت را به طور مشترک و هم زمان به يکديگر متصل کند. فيلسوفان دورهی ميانه با توجه به عقايد مسيحيی خود چارهی وصال و حقيقت را تا حدودی خارج از حيطهی عقلانی تصور کردهاند و وحی الهی را کليد اين معما دانسته اند. به همين دليل فلسفهی سياسيی ايدهال آنها نيز محتاج به ارتباط با قدرتی ماورای انسان بود. در فلسفهی سياسيی اين هنگامه، اخلاق جايگاه برترين را يافت و بر خلاف دوران يونان مأبي، نظر تابع تجربه شد. رابطهی انسان با خدا به ارتباطی مخصوص و دو طرفه تبديل شد و انسان جايگاهی فراتر از ديگر مخلوقات يافت. مراد از اين مثال اينم بود که انتخاب سليقهيی مبانيی انديشه و تأثير مستقيمش بر روند فکری و طراحی مدينهی فاضله درفلسفهی سياسی نمايان شود.
آنچه به اجمال گفته شد، گر چه تعريفی شتابان از فلسفهی سياسی است و صلاحيت و قابليت ژرفانگرىی فلسفی را ندارد، اما در دل خود حقيقتی نهفته را حامل است. گر چه درطول تاريخ فلسفهی سياسی به سياست به عنوان وسيلهای برای دستيابی به سعادت نگاه شده است، امروزيان سياست را نماد سياهی و آلتی در اختيار سياست پيشگان ميپندارند که هر روز از فضائل فطری بشر دورتر مىشود. اما فلسفهی سياسی چون گذشته، در جستجوی حقيقت انسانى ست و مقصودش همان مقصود ازلى. سياست عملی است ولی فلسفهی سياسی وعلوم سياسى، نظرى. فلسفهی سياسی وعلوم سياسی "انسانى"اند، چرا که سرچشمهشان انديشيدن برای بهبود جهان و انسان است. و سياست.... گويند:"پدر و مادرندارد"!