GhasedakOnline.com

First Page








  Shrink Font Grow Font  Dec 1, 2003

Issue 2


 سميه سادات

هيچ وقت دلم نخواسته بود شراب بخورم. حتی وقتی همه می‌خوردند. حتی وقتی توی خوابگاه مهمانی‌ىِ پنير و شراب داشتيم، که شايد شراب نخوردنم باعث شد هيچ وقت نروم.

هيچ وقت دلم نخواسته بود شراب بخورم. اصلا به نظرم حرام بودن يعنی همين. يعنی از ته دل باور داشته باشی که نبايد بخوری، نخوری و نخواهی هم که بخوری. اگر قرار باشد که همه‌ى فکر و ذکرت اين باشد که حالا اين شراب که حرام شده چه بوده ، -که آدم اين طوری کم هم نديده‌ام، آدم‌هايی که شراب نمی‌خورند، اما همه‌ی فکرشان اين است که انواع و اقسام شراب کدام‌اند- همان بهتر که حلال و حرام را ول کنی و امتحانش کنی. بعد هم بچسبی به زندگيت.

هيچ وقت دلم نخواسته بود شراب بخورم. فکر هم می‌کردم که اگر روزی دلم شراب بخواهد، حتما آن روز از زندگی خسته شده‌ام و خواسته‌ام مست کنم، يا هوس‌باز شده‌ام و خواسته‌ام اين مزه‌ی ممنوع را هم بچشم، يا لجباز شده‌ام و اصلا خواسته‌ام که کار حرام بکنم. در تصورم هم نمی‌گنجيد که جز اين‌ها دليلی باشد که مرا به خوردن شراب ترغيب کند.

هيچ وقت دلم نخواسته بود شراب بخورم، تا آن روز عصر، توی کليسا.

حتی اولش که من سبد نان و دوستم ظرف شراب را برديم و به کشيش داديم، دلم شراب نخواست.

در تمام مدتی که کشيش توضيح می‌داد که مسيح شب آخر تکه نانی به دوستانش می‌دهد و می‌گويد که بخورند، و سپس شرابی و می‌گويد که بنوشند و آن‌گاه می‌گويد که نان جسم او است که فردا به دار آويخته می‌شود، و شراب خون او که فردا ريخته می‌شود، و با خوردن نان و شراب، گويی روحشان يکی می‌شود و صلح و صفا برقرار، باز هم دلم شراب نخواست .

اما وقتی همه به صف شدند تا تکه‌ای نان از کشيش بگيرند و جرعه‌ای شراب بنوشند، و هم زمان صدای دعايی آوازگونه برای يکی شدن روح‌ها و صلح و صفا در کليسا بلند بود، دلم شراب خواست:‌ نه به خاطر مزه‌اش، که هنوز نمی‌دانم چيست. نه به خاطر مست شدنش، که نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم که چه حسی دارد، و نه به خاطر لجبازی و صرف انجام يک فعل حرام.

نمی‌دانم، شايد برای آن که با تمام وجود احساس کردم که شراب در آن مکان و زمان نمادی بود از خواست همه‌مان به صلح و دوستی. همان خواست که شب قبلش در ميلاد مهدی‌ىِ موعود در مسجد مسلمانان ديده بودم. همان خواست که منجر شد خبر اهدای جايزه‌ی صلح نوبل به شيرين عبادی آن قدر در ميان ايرانيان شادی بيافريند. همان خواست که همه از زن و مرد و سياه و سفيد و شرقی و غربی، مشترک دارند. همان خواست که خود می‌تواند بهترين بهانه برای صلح باشد.

شراب اما برای من هنوز هم حرام بود. نمی‌دانم چرا حتی نان را هم نگرفتم.



.:top:.




Printable Version
Send Comments
Archive