Issue 19
سخنرانی دکتر اسلامی ندوشن
رضا عظیمی، دانشجوی مهندسی کامپیوتر، دانشگاه تورنتو
در ماه گذشته، به کوشش کانون ایرانیان دانشگاه تورنتو، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن مهمان دانشگاه بود. دکتر ندوشن از باسابقهترین پژوهشگران ادب فارسی است. چهل و پنج کتاب و صدها مقاله و یادداشت در زمینهی فرهنگ، تاریخ، و ادبیات ایران حاصل کوششهای پنجاه سالهی این پژوهشگر برجسته است. دکتر ندوشن در سال ۱۳۰۴ در روستای ندوشن در اطراف یزد دیده به جهان گشوده است. وی دارای لیسانس حقوق از دانشگاه تهران و دکترا در رشتهی حقوق بینالملل از دانشگاه سوربن فرانسه است. دکتر ندوشن استاد دانشکدهی ادبیات و حقوق دانشگاه تهران بوده است که پس از مدتی به تقاضای خود بازنشست شده است.
در هشت جلسه سخنرانی خود در دانشگاه تورنتو، دکتر ندوشن جنبههای گونهگون تاریخ و ادبیات ایران را به اختصار بررسی کرد. نوشتار حاضر چکیدهی کوتاهی از مطالبی است که در سه سخنرانی نخستین دکتر ندوشن به آنها پرداخته شد. شرح سخنرانیهای بعدی ایشان در شمارههای آیندهی قاصدک خواهد آمد.
در سخنرانی نخست، با عنوان «جهان آینده به کجا میرود»، ایشان به طرح برخی از بحرانهایی که جهان در آینده با آن دست به گریبان خواهد بود، پرداخت. وی مسالهی تروریسم بینالمللی را از مهمترین این بحرانها برشمرد و ریشهی اصلی آن را شکاف رو به افزایش میان فقیر و غنی دانست. به این معنی که از یک سو ملل ثروتمند با اسراف منابع طبیعی زندگی مرفهی را برای خود برپا ساختهاند و از سوی دیگر بخش بزرگی از جمعیت کرهی زمین از امکانات اولیه و بدیهی زندگی محرومند. در عین حال برخلاف گذشته و با گسترش وسایل ارتباط جمعی مانند تلویزیون، ماهواره و اینترنت، ملل محروم دنیا از شکاف بزرگی که بین امکانات زندگیشان و ملل ثروتمند دنیا وجود دارد، آگاه میشوند. این عدم توازن شدید آشوبهایی را در سراسر دنیا به وجود آورده و خواهد آورد، مگر آن که خردمندان دنیا در رویههای موجود تجدید نظر اساسی کنند.
در سخنرانی دوم با عنوان «چرا ایران کشوری تنهاست»، دکتر ندوشن به طرح این نکته پرداخت که ایران برخلاف کشورهای دیگر همسایه از دیرباز خط تمدنی خود را داشته است و فرهنگ و تمدن آن با وجود آمیختگی با فرهنگهای دیگر، تمایز آشکاری با فرهنگهای دیگر دارد. کشورهایی مانند افغانستان، تاجیکستان و ترکمنستان که شباهت فراوانی به ایران دارند، در گذشته بخشی از حلقهی تمدنی ایران به شمار میآمدند. از دیدگاه ایشان تمدن هر کشور دارای پایههای ثابت و متغیر است. جغرافیا و اقلیم هر تمدنی جزء پایههای ثابت تمدن هستند که تاثیرهای سرنوشتساز و ماندگار در هر تمدنی برجای میگذارند. برای مثال، اگر ایران در گذرگاه تمدنهای بزرگ شرق و غرب قرار نمیگرفت، میتوان تصور کرد که تاریخ و تمدن آن به کلی تغییر میکرد. همچنین تعادل آب و هوایی و آبادانی نسبی آن طمع اقوام شرق و غرب و شمال را برانگیخته است که منجر به هجومهای فراوانی در طول تاریخ آن شده است.
پایههای متغیر تمدن ایران از طریق تلفیق و امتزاج و دادوستد آن به تمدنهای فراوان دیگر همواره در حال تغییر بوده است. ایرانیان در طول تاریخ خود از تمدنهای آشور، یونان، روم، مصر، هند، چین، تمدن اسلامی و تمدن غرب تاثیرهای فراوانی گرفتهاند. با وجود این ایران توانسته میزانی قابل توجه از فرهنگ خود را حفظ کند و ادامهی تمدنی داشته باشد.
راه چارهی ایرانیان پیش از اسلام در برابر هجومهای فراوان به سرزمین ایران این بوده است که امپراطوری پهناوری بسازند که نیروی نظامی و دفاعی منسجم و نفوذناپذیری داشته باشد. این راه چاره، به جز در مورد حملهی اسکندر، در سراسر تاریخ ایران پیش از اسلام کارساز بود. پس از حملهی اعراب به ایران، مرزهای دفاعی کشور در هم ریخته و ایران بخشی از تمدن بزرگ اسلامی شد. در این حال احساس امنیت نظامی و دفاعی برای ایرانیان امکانپذیر نبود، زیرا که هجومهای فراوانی توسط اقوام مختلفی که همگی مسلمان بودند به نواحی مختلف ایران صورت میگرفت. پس ایرانیان، پس از یک دورهی فترت، چاره در این دیدند که به تحکیم و تقویت فرهنگ خویش بپردازند و با نیروی فرهنگ خویش در برابر تغییراتی که از بیرون به آنها تحمیل میشد، مقاومت کنند. این الگو ادامه پیدا کرده است تا هنگامی که ایرانیان در مواجهه با فرهنگ غرب دچار ضعف فرهنگی شدند.
از خصوصیات بارز فرهنگ ایرانی که آن را از فرهنگهای دیگر متمایز میکند، یکی این است که ایرانیان از نخستین اقوامی هستند که توانستند امپراطوری جهانی به وجود آورند که متشکل از اقوام و فرهنگهای متفاوت بوده است. تعادل و تحمل ایرانیان از دورهی هخامنشی سبب شد که ملتهای گوناگون تحت کنترل امپراطوری ایران بتوانند زبان، فرهنگ و مذهب خود را حفظ کنند و همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند. همچنین قدرت امپراطوری ایران در دوران کهن سبب شد که این منطقه از دنیا که به خاطر ویژگیهای جغرافیایی میتوانست همواره آشوبناک باشد، از نظم نسبی پایداری برخوردار شود.
همچنین ایرانیان جزء نخستین مللی هستند که خدای یکتای ناپیدا را پرستش کردند. این در حالیست که در اغلب فرهنگهای همسایه (مانند فرهنگ یونانی) چندخدایی رواج داشته است. اهورا مزدا به عنوان خدای یگانه که مظهر خرد و درستی است، تنها خدای مورد پرستش ایرانیان بوده است. اعتقاد به وجود اهریمن در واقع توجیهی برای وجود شر و پلیدی در دنیا بوده، زیرا نسبت دادن شر و پلیدی به اهورا مزدا که خداوندگار خرد است، امکانپذیر نبوده است. ظاهرا اقلیم ایران نقش به سزایی در شکلگیری این اعتقاد داشته است. زیرا که خشکسالی و بادهای طوفانزای شمالی نیروهایی بودهاند که به آبادانی و رونق زندگی مردم آسیب فراوانی میزدهاند و در واقع تقابل نیروی نیک (اهورا مزدا) در برابر نیروی شر (اهریمن) از تقابل نیروهای طبیعی موافق و نیروهای طبیعی مخالف ریشه گرفته است.
نبرد میان اهورا مزدا و اهرمن از اینجهت قابل توجه است که انسان زمینی از طریق گفتار نیک، کردار نیک، و پندار نیک در کمک به پیروزی اهورامزدا مشارکت میکند. در واقع مسولیت غلبه نیروی خوبی به نیروی بدی به خود انسان واگذار شده است. این مشارکت انسان زمینی در امور آسمانی به انسان ایرانی دیدگاه زمینی-آسمانی بخشیده است که در عین این که به امور زمینی میپرداخته، همواره نگاهی به آسمان داشته است. این طرز نگرش احساسی، اشراقی، و درونی ایرانیان، آنان را از تمدن یونانی و غربی که بیشتر بر مبنای استدلال و منطق بررسی سازوکار اشیاء مادی بوده است متمایز میکند. این نگرش ایرانیان، جنبههای مثبت و منفی فراوانی داشتهاست که پرداختن به آن مجال جداگانهای میطلبد.
نکتهی دیگر در فرهنگ ایرانی، جستجوی دائمی توازن در زندگی بوده است. فرهنگ ایرانی در فرایند کنش و واکنش دائمی تغییرات متفاوت را در خود جذب کرده است و همواره در جستجوی گردآوردن صور مطلوب متفاوت از فرهنگهای دیگر بوده است و در عین حال به سختی در برابر از دست دادن نکات مثبت فرهنگ خود مقاومت کرده است. تاریخ ایران مالامال از دشواریها و مصائب گوناگون است. کمآبی و خشکسالیهای متواتر از درون و هجومهای پیاپی نیروهای بیگانه از بیرون فرهنگ ایرانی را تحت تاثیر خود قرار داده و آن را پیچیده کرده است. درک وضع حال امروز ایران و چارهجویی برای آیندهی آن بدون دانستن این دشواریها و پیچیدگیها امکانپذیر نیست.
در سخنرانی سوم با عنوان «شاهنامه چه پیامی برای امروز دارد»، دکتر ندوشن به طرح این بحث پرداخت که شاهنامه با وجود قدمت هزارسالهی آن چگونه میتواند برای مردم ایران امروز مورد استفاده باشد. در ابتدا دکتر ندوشن این نکته را بررسی کرد که کهنگی و نویی آثار و مفاهیم لزوما به زمان آنها بازنمیگردد، بلکه به این مربوط است که این آثار و مفاهیم چگونه میتوانند در زندگی و تفکر یک تمدن تاثیرگذار باشند. در عین حال تمدنهای معدودی توانستهاند که آثاری از خود بر جا بگذارند که در طی قرون و اعصار ماندگار و تاثیرگذار باقی بمانند. در تمدن ایرانی، شاهنامه چنان تاثیرگذار بوده است که درواقع تاریخ ایران را در دوران پس از خود شکل داده است و سرنوشت فرهنگ ایران را به عنوان یک فرهنگ مستقل تعیین کرده است.
نمونهی مشابه شاهنامه، کتاب ایلیاد هومر است که سراسر فرهنگ غرب از یونان باستان تا امروز اروپا و آمریکا را تحت تاثیر خود قرار داده است. الگوهای قهرمانی و پهلوانی حماسههای ایلیاد هومر و به طور کلی اساطیر باستانی یونانی را حتی در دنیای مدرن امروز تمدن غربی میتوان ردیابی کرد. بدین سان مفاهیمی ثابت در طی دورانهای متمادی از صافی زمان گذشته و به دوران حال رسیده است. همین ماندگار بودن این آثار آنها را حائز توجه میکند.
شاهنامه حاصل مرارتها و رنجهای طولانی فردوسی در زندهکردن فرهنگ ایرانیست. فردوسی خود میگوید:
«من این نامه فرخ گرفتم به فال بسی رنج بردم به بسیار سال»
به نظر میرسد که فردوسی احساس میکرده که این کتاب شگون و تقدس خواهد داشت و سرنوشت ایران را تعیین خواهد کرد. رخدادهای آینده درستی این احساس فردوسی را تایید کرد. به این معنی که کتاب شاهنامه به صورت نمادی از یگانگی قوم ایرانی نقش به سزایی در تثبیت و ترویج فرهنگ آن داشته و دارد و آن را در برابر حوادث و دشواریهای فراوان حفظ کرد. شاهنامه حافظهی ایرانی را تا دور دست در گذشته پیش برد. به دورانی که ایرانی سرفراز و فاتح نبردهای زندگی بود. نبردی دائمی بین نیکی و بدی که به صورت جنگ بین ایران و توران و یا مثلا نبرد کاوه و ضحاک در شاهنامه نمود پیدا کرده است و تاثیر ماندگاری در فرهنگ ایران داشته است. از این طریق شاهنامه کتاب نگهبان فرهنگ ایران به شمار میآید. به این معنی که در حماسههای آن، به ارزشهایی تاکید شده که انسان ایرانی به طور عمیق به آن باور داشته است. پایهی شاهنامه زبان فارسی است. شاهنامه زبان فارسی را شاخص کرد و نشان داد که زبان فارسی توانایی و لیاقت حمل یک تمدن را در خود دارد. ایرانی توانست که با زبان فارسی شاهنامه ابراز شخصیت کند.
در میان همهی آثار بزرگ ادبیات فارسی، شاهنامه بیش از همه از اندیشهی یکدست و سالمی برخوردارست. برخلاف آثار دیگر که عموما در دوران شکست و اشغال ایران توسط اقوام دیگر سروده شدهاند، و از این شکستها و ناتوانیها و تشویشها تاثیر فراوان گرفتهاند، شاهنامه نگاهی دائمی به دوران سرفرازی قوم ایرانی داشته است. جریان زندگی در شاهنامه ساده و روشن است و تشویشها و معنویتهای پیچیده و گاه دور از دسترس آثار متاخرتر ادبیات فارسی در آن ره نیافته است. در واقع بخشی از دلیل رویکرد عمیق ایرانیان به عالم درون، شکست و ناتوانی آنها در کنترل حوادث بیرونی بوده است. افراط این نوع درونگرایی گاه به صورت معنویت نشدنی خود را در ادبیات ایران نشان داده است. این نقصی است که شاهنامه را میتوان از آن بری دانست.
شاهنامه سراسر داستان نبردهای زندگی است. این نبردها قسمت بزرگی از بخش داستانی و بخش تاریخی شاهنامه را در برمیگیرد. نکتهی جالب توجه این است که این نبردها اغلب دفاعیاند نه تهاجمی و تعرضی. انگیزهی آغاز این جنگها عموما این است که عملی رخ داده که به لحاظ اخلاقی تحملناپذیر است و ایرانی احساس وظیفه میکند که گناهکار و متجاوز را به جای خود بنشاند. جنگ داخلی خانوادهی فریدون به دلیل این است که ایرج بیگناه کشته میشود. جنگ طولانی و عظیم ایرانیان و ترکان به رهبری افراسیاب به این دلیل است که سیاوش به دست ترکان بیگناه کشته میشود. در شاهنامه، هیچگاه ایرانیان به منظور کشورگشایی و تعرض جنگ را آغاز نمیکنند. بلکه یکی از پیامهای اصلی شاهنامه این است که بیشکیبی در برابر تجاوز و زیر پا گذاشتن بنیانهای اخلاقی، ارزش خدشهناپذیری است. در واقع آدمی موظف دانسته میشود که در زندگی خویش علاوه بر تلاش در برآوری نیازهای اولیهی زندگی، همواره در برابر تجاوز و گناه ایستادگی کند. در شاهنامه، به مفهوم «نام» که کنایه از شرف انسانی است، بسیار تاکید شده و حفظ آن از هر چیز دیگری حتی حفظ زندگی واجبتر دانسته شده است.
زندگی در شاهنامه، زندگی سرشاری است. به این معنی که انسان باید بکوشد که نهایت بهره را از زندگی ببرد. حتی در هنگامهی نبرد و سختی، قهرمانان شاهنامه خوشی، خوشبینی و کامجویی از زندگی را فراموش نمیکنند. شاهنامه مخاطب را به لذتهای به طور صرف معنوی و گاه موهوم حواله نمیدهد. ترک دنیا، گوشهنشینی و منزهجویی فردی ناپسندیده است، از این جهت که نیکیها بر همه تاثیر میگذارند و بدیها نیز دامن همه را در برمیگیرند و میان زندگی انسانها همبستگی وجود دارد.
با آن که شاهنامه کتابی در توصیف نبردها و سختیهاست، مفهوم عشق در سراسر شاهنامه نمود پیدا کرده است. برخلاف آثار دیگر ادب فارسی، عشق در شاهنامه، عشقی سالم، ملموس، دستیافتنی و به وصلرسنده است. صدسال پس از شاهنامه ما شاهد عشق «مجنون» هستیم که به عوالمی دیگر سر میزند. در شاهنامه اما، عشق زال و رودابه، رستم و تهمینه، بیژن و منیژه همگی جریان سالمی طی میکنند و به ثمر میرسند و جدایی و هجر و ناکامی کمتر وجود دارد. نمونهای از ناکامی در عشق، داستان عشق میان سهراب ناکام و گردآفرید است که حالت ویژهای دارد. از این جهت که گردآفرید تنها به خاطر این که میپندارد که سهراب تورانی است و ایرانی نیست به عشق سهراب پاسخ رد میدهد.
مفهوم زن در شاهنامه مورد مناقشه بوده است از این جهت که برخی با بررسیهای سطحی و عامیانه از شاهنامه به این نتیجه رسیدهاند که شاهنامه کتابی زنستیز است. از جمله بیتی نقل میشود که
«زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک از این هردو ناپاک به»
این بیت به شاهنامه تعلق ندارد و الحاقی است. در نسخههای اصلی شاهنامه این بیت هیچگاه نیامده است. همچنین این تفکر با تفکر تجلیل از زنان که در سراسر شاهنامه وجود دارد در تعارض است. زنهای نمونهی شاهنامه اغلب فضیلتهای انسانی و زنانگی را در خود جمع کردهاند. زنانی مانند رودابه، تهمینه، فرنگیس (همسر سیاوش دختر افراسیاب) و منیژه همگی دارای صفات برجستهی زنانگی هستند و همواره طرفدار نیکی در نبرد بین نیکی و بدی هستند، حتی اگر از نظر نژاد و نسب ایرانی نباشند. بسیاری از آنان سرنوشت دردناکی را تحمل میکنند ولی از ارزشهای اخلاقی دست نمیکشند. این نمونههای زنان کوشنده در سرنوشت خویش در آثار بعدی ادبیات فارسی به ندرت دیده میشود. در آثار دوران بعد زنان به طور عمومی منفعل بودهاند و یا تحت تبعیض مردان قرار گرفتهاند. در واقع شاید تنها موردی که در آن زنی در شاهنامه گناهکار شناخته میشود، داستان سودابه است که در توطئههایی که به مرگ سیاوش میانجامد نقش داشته است.
شاهنامه به زمانی سروده شده است که پس از حملهی اعراب به ایران، به قوم ایرانی با تحقیر و تبعیض نگریسته میشده است. شاهنامه به ایرانیان دوران گذشته و پرشکوه تمدن ایرانی را یادآوری کرد و به آنان اعتماد به نفس تمدنی و فرهنگی بخشید. فردوسی خود بارها به این موضوع اشاره کرده است:
«بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی»
به این معنی که قوم ایرانی با این کتاب توانست خود را از عجمیت و گنگی و کندزبانی و تحقیر رها کند. تمام آرزوی فردوسی این بوده که عمر مجالش دهد که این کتاب را به پایان برساند. به این دلیل که برای خود رسالتی قائل بوده است که فرهنگ و تمدن ایرانی را زنده کند. در عین حال که شاهنامه از قلم فردوسی سروده شده است، ولی سرچشمهی درخواست عمیق ایرانیان آن دوره برای زندهکردن سرفرازی و شکوه تمدن ایرانی داشته است. پس از آن، در همهی دورههای تاریخی ایران، شاهنامه کتاب نجاتبخش تمدن ایرانی بوده است که شعلهی فرهنگ ایرانزمین را همواره روشن نگه داشته است.