Issue 16
حامد ولیزاده
همهاش را قبول میکنم. تا آخر هر بازی خواهم ماند، فقط برای باختن. باکی نخواهم داشت. نقطهای ته خط میگذارم، دوباره از اول، سر خط. اینجاست که آتش را به جان میخرم. من ترسی ندارم. دوزخ از آن من، بهشت ارزانی مسیح. افلاک نه جای من است و نه من خواهان آنام. ملکوت آسمان شایستهی مسیحانیست که عقلشان پارهسنگ میبرد. خوش به حالشان. بگذر صادق! روی زمین هم مایملک آنان. من همان اهل تاتار خواهم ماند.
چهار طرفم پر شده از مسیح. مسیحانی لایق مرگ. مسیحان حراف و موعظهگر اطرافم همگی شایستهی بازخریدن گناه نخستین شدهاند. افسوس که سیب را من گاز زدم؛ و این شد بزرگترین. بزرگتر از این همه مسیح. هنوز کفهی یک سیب پایینتر است. من ملعونتر شدهام از هزاران باکرهای که کریسمسهای سیاه را آفریدند. کریسمسهای سخن. من راضیام. دَرَک را بر دوش میکشم. صلیبها را این مسیحان تقبل کنند. یونانی! هیچ صلیبی نیست که مسیح دوباره بر آن میخکوب شود. لطفاً یک نفر صلیب بسازد. من انجیل میخواهم، روایت مرقساش را. بورخس! درد بیصلیبی مرا کشت. عشق مرجان بهانه بود.