Issue 7
سیروس شاملو
مصاحبه با سیروس شاملو - زمستان ۸۲*
- بر روی شبکهی اینترنت و به دنبال آن در جراید، خبری درج شد حاکی از کوشش چند سالهی شما بر روی بازتصحیح دیوان کبیر اثر مولانا جلالالدین محمد بلخی، این کار اکنون به چه مرحلهای رسیده است؟
- دو سه کتاب چاپی گزیدهی غزلیات شمس اثر شفیعی کدکنی، دیوان کبیر به تصحیح فروزانفر، چاپ ۱۳۳۶- ۱۳۴۵، برای حاشیهنویسی انتخاب شده و شش نسخهی خطی یوسف ظاهر، مجمعالبیان و ... بر روی آنها پیاده شده و به یاری چند کتابخانهی سوئدی که میکروفیشهای نسخ خطی در اختیار من گذاشتند، تاکنون سی غزل از دیوان کبیر تصحیح شده که تا همین اندازه هم با مقدمهی مکمل و پانویسها، مجموعهی حجیمی را تشکیل میدهد که امیدوارم همراه دیسک فشرده به دست علاقهمندان برسد.
- یعنی با توجه به سه چهار هزار غزل دیوان کبیر مجموعهی شما بیش ازصد دیسک فشرده را در بر خواهد گرفت؟ این مجموعه چند جلد را شامل خواهد شد؟
- به اوراق دیوان کبیر چوب خطش نزنید. به ورق پارههای عمر ما حسابش کنید. صد یا هزار دیسک کاریست که باید در این عصر شروع شود. اگر من آغازش نکنم کس دیگری در آینده این کار را خواهد کرد. مگر مولانا برای شما کمتر از شکسپیر اهمیت داشته است؟ برای شکسپیر چند کتابخانه و چند صد سیدی هست؟ مشکل ما حجم این تولید فرهنگی نیست. مشکل تفهیم این ضرورت به دولتهای غیرفرهنگی و فرهنگیان ظاهرا غیردولتیست!
- انگیزهی شما برای بازتصحیح دیوان کبیر چیست؟ آیا نسخ چاپی موجود را معتبر ندانستهاید؟
- طبیعتا نسخههای چاپی در این قیاس از درجهی اعتباری اندک برخوردارند، نه تنها معتبر نیستند بلکه در یافتن اعتبار ادبی چوب لای چرخند. نسخههای چاپی فعلی را به دریا هم بریزی، دریا را آلوده میکنند. میبینید که از آنها به عنوان چرکنویس دیوان استفاده میکنم. قاطی کردن غزل ۱۵۷ و ۱۵۶، کاری که کدکنی انجام داده، هم دردی را دوا نمیکند. ایشان در گزیدهی غزلیات شمس «به یار ُ کان صفا می ِ صفا مدهید» را «به یارَکان صفا» (یعنی یاران کوچول موچولو) تفسیرش کردهاند، در حالی که «یار ِ کانِ صفا» به معنای «یارانِ اخوانالصفا» است. به نسخخطی موجود هم نمیتوان چندان اعتماد کرد، خط نویسان عموما معنا را فدای زیبایی قامت میم و جیم کردهاند و چندان لطف گوشی به زمزمهها و فریاد آزادیخواهی مولانا نداشتهاند. بیدلیل نبود که در حفره و چاه از نظر هواداران پنهان میشد تا دمی بیاساید و شعر بسراید.
برخی تذکرهنویسان مثل احمد افلاکی و این اواخر علامه همائی، شاعر قدرتستیز را تا مراتب اغراقآمیز خرافات بالا بردند و با تفسیرهای غلط و مندرآوردی معنای دیگرگونهای به جایگاه فرهنگی وی دادند. مثلا افلاکی در «مناقبالعارفین» که مرجع مولاناشناسان است، در رو به قبله کردن هویت مولانا بر محققین فراماسونر مثل فروزانفر و حجت الاسلام نیکلسون پیشدستی کردند و مانند زرینکوب حقایق را با رویا درآمیختند. مولانا در آن آثار مرده زنده میکند، روی آب راه میرود، از کف دستش آتش بر میخیزد و ... مثلا اینکه شیخ را در غسالخانه میشستند، ناگاه دست غسال در حال صفا دادن ستر عورت به خایه و لولههنگ شیخ میخورد و مرده مچ دست غسال را چنان میفشارد که غسال از خجالت بر تخت دیگر مرده شور خانه دراز به دراز میشود. تا اینکه حضرت بهاءولد (پدر مولانا) که او نیز فوت شده بود، بیامد و میانجی بشد و در گوش شیخ بگفت:«غسال را ببخشایید، شما را به جا نیاورد!» و در دم دست غسال رها شد. مراجع معتبر ما از این دست درفشانیهاست.
- با توجه به گفتهی شما «بیاعتباری» نسخ چاپی، مخدوش بودن «عموم» نسخخطی پی کم مایگی برخی تذکرهنویسان و تفسیرهای غلطشان، چه راهها و امکاناتی برای تشخیص و تدوین یک نسخهی صحیح وجود دارد؟
- این کاری پیچیده است و شما هم قصد ندارید این مصاحبهی کوچک را به کلاس جزمی روش تحقیق تبدیل کنید. من گفتم چندان نمیشود اعتماد کرد. راهکارهای مختلفی برای این تشخیص وجود دارد اما اول باید پذیرفت حجم فعلی دیوان پر نخاله است و پرویزنی، یعنی نیاز دارد به غربال شدن.
- آیا در تصحیحهای موجود بنا بر ملاحظات سیاسی و عقیدتی در اشعار تغییراتی داده شده است؟
- اکثر آثار و ابیات و غزلهایی که فروزانفر آنها را حذف کرده، شاه ستیز بوده و بخشهایی نیز به صورت ناشیانه از جنبهی دین ستیزی خارج شده است! «لا» به «خدا» و «خدا» به «لا» ، «مه» به «شه» و «شه» به «مه» تغییر کرده است .گفتم به صورت ناشیانه از جنبهی دین ستیزی خارج شده یعنی مخدوش کننده آمده لطف کند، لطفش مایهی معطلی شده، مثلا در غزل سه:
«گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یارب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا»
که در معنی بایزید از خداوند خواسته تا با کشتن قاطر (منبع درآمد قاطرچی) او را آدم عاقلی کند که دنبال نوالهی ناگزیر عمر تلف نکند، اما شیر پاک خوردهای با ظرافت، «بندهخدا» به معنای «مرد عاقل» را با سکون «ه»، ناگهان به لطف خداپرستانه به «بندهی خدا» تبدیل کرده و از مولانا مایه گذاشته تا راه رستگاری خود را تندتر بپیماید. یعنی قاطر که مرد، قاطرچی بندهی خدا میشود! همین شیرپاک خورده «نفخهخدا» با سکون «ها» به معنای «نفس عمیق» را به «نفخهی خدا» تغییر شکل داده است.
شاهستیزی غزل را ببینید فروزانفر درغزل ۴۸۰ چگونه به شاهستایی تبدیل کرده است:
«خراب باد وجودم اگر برای تو نیست» که در اصل «کدام شاه امیری که او گدای تو نیست» بوده است. همانجا «برو ملرز فدا کن چه شه خدای تو نیست» به «برو ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست» تبدیل شده است. ضمنا کوشش شده در بازخوانی نسخخطی چاشنی یهودستیزی و زنستیزی پُرملات شود. ممکن است در آینده هم اشعار خلقستیز و دموکراسیستیز از کل اثر حذف شود! برای همهی آنها مثالهایی داریم که به تفصیل در جای خود خواهیم آورد.
و اما چند نمونه:
نمونهی زن ستیز:
فروزانفر ( غ ۳۳۹۰):
«گر تو به زنان گردی آخر چو زنان گردی»
(اگر با زنان بگردی شبیه زنان میشوی)
فخرالمولوی (همان غزل):
«گر تو به زنان گردی آخر چه زیان کردی»
( اگر بخشش طلب کنی چه ضرری دارد)
نمونهی یهود ستیز:
فروزانفر (سال ۳۶):
«گرنبودی جان احوال پس جهود
کی جدا کردی دو نیکوکار را»
نسخهی علیخان:
«گر نبودی جانِ احوالُُُِِِِِِ جنود
کی جدا کردی دو نیکوکار را»
نمونهی تغییر شاه ستیزی:
فروزانفر (غ ۴۸۰):
«برو ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست»
فخرالمولوی:
«برو ملرز فدا کن چه شه خدای تو نیست»
فروزانفر(غزل ۷۳):
«آمد بت میخانه...»
فخرالمولوی:
«آمد شَه می خواره...»
نمونهی خالی کردن دیوان از بار انقلابی و قدرت ستیزی:
فروزانفر(غزل ۲۵):
«برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را»
التفرشی:
«برهنه کن به یک ساغر غریو امتحانی را»
که معلوم میشود استاد تصحیح کننده به جای تمرین فریاد در مستی و راستی، ترجیح داده کنکور برهنگان را برگزار کند!
نمونهی دینی کردن غزلهای کفرآمیز:
فروزانفر (۱۹۵):
«در رو به عشق دینی تا شاهدان ببینی»
فخرالمولوی و طبرسی:
«در رو ز عشق دنیا تا شاهدان ببینی»
و ...
- موارد اختلاف، با توجه به حجم دیوان کبیر، اینقدر زاید هستند که بازچاپ تمام آن را ضروری میسازند؟ گمان نمیکنید توضیح این موارد در یک رساله همان اندازه موثر باشد و خوانندگان را بیشتر متوجه افکار مولانا و تصرفات مصححان در آثار او کند؟
- ضرورت بسنده کردن به یک رسالهی کوتاه برای چیست؟ نگرانی شما را درک نمیکنم. رسالهی کوتاه تاثیر اندک خواهد داشت. مگر اینکه تمایل داشته باشیم مردم همان نسخ پرغلط را مرجع قرار دهند؟ حجم دیوان کبیر تصحیح آن را غیر ضروری نمیکند، از آن گذشته موارد اختلاف همانطور که توضیحش رفت موارد صرفا دستوری نیست، بلکه مواردی عقیدتی است و چند جهانبینی را به تقابل میکشد. اما سوال این است که چرا برای نابودی کل این اثر در طول تاریخ باید آستینهای خرافات را بالا زد و کتابخانهها نوشت اما در تصحیح مدرن غزلها به یک رسالهی مرخم بسنده کرد؟
- آیا در کار بازتصحیح از آثار دیگر مولانا، به عنوان مثال از مثنوی هم کمک گرفتهاید؟
- این بحث تکنیکی و مفصل است. شما از آثار دیگری از مولانا نام بردهاید و من بنا به دلایلی تردید دارم که دیوان کبیر را بشود با اثر دیگری مقایسه کرد به خصوص مثنوی . امکان ندارد آدمی که ترک امت و منبر میگوید دوباره به گذشتهی اجتماعی برگردد. در تناوب و پلههای تجربه نیز همان گونه که مولانا میگوید «خام بودم، پخته شدم، سوختم»، مثنوی معنوی مربوط به دورهی پختهگی و دیوان کبیر، شوریدهگی و سوختن و خاکستر شدن در حقیقت زندگی است. به همین دلیل کسانی که به غلط و رفتهرفته در جامعه جا انداختند که مثنوی بعد از دیوان کبیر سروده شده، این توالی و تناوب را به صورت «خام بودم، سوختم، پخته شدم» عرضه میکنند! امکان ندارد مولانا پس از قتل شمس تبریزی دوباره به ارشاد جامعهی نخبهکش همت گماشته باشد. منطقی است که وی بعد از این حادثه اشعارش را در آسیابهای صدا گیر سروده باشد تا در گوش صوفیانی که صافی نبودند.
در دیوان کبیر با مولانای انکارگرِ تمایزها روبرو هستیم تا با مولانای تأسی کننده به نظامی جهانی که در آن، قوانین رؤیت از طریق دل را ممنوع کرده است «لیک کس را دید جان دستور نیست»، چه مولانا در راه خویش در مثنوی مصممتر شده، ولی در دیوان کبیر با رادیکالیزم هشداردهنده سر و کار داریم که خود را مرتبا به سکوت و خودداری دعوت میکند چون خطرشناس است. این حجاب در مثنوی مشهود نیست زیرا به نظر من مثنوی پیش از دیوان کبیر سروده شده و کمکم تجربههای حیات تلخ و شیرین او را از آسمان به زمین آورده و جاری کرده است. حلاوت شمس و تجلی غیبت او احساس گناه تجربهی این سفر اخیر است. تجربهای که کم کم از آموزههای کورکورانه به تحولی میرسد که از میراث پدری فاصله گرفته، در شورشگری بیبدیلی رخ مینماید. میبینید که نمیتوانیم در بازنگری دیوان کبیر هیچ اثر دیگری را مگر دیوان کبیر مورد استناد قرار دهیم. دیوان کبیر اثر خطرناکی است، منحصر به فرد است و مولانا در آن ( آنارشیستی شایستهی آتش) است و نظریات شمس تبریزی نماد تحول آنارشیزم اورینتال. به همین دلیل نیز در هیبت شعلههای قرون وسطای جهان خاکستر شده، زیرا تعصب مرزی ندارد، پس مقاومت نیز عنصری فرامرز است.
- آیا بخشی از برداشتهای گوناگون و بعضا متضاد را نمیتوان به حساب فقدان سنت مستندسازی و واقع نگاری نزد ما ایرانیان گذاشت؟ شما که به درستی، تذکرهنویسان را غیر قابل اعتماد و افسانه پرداز میخوانید روایت آنها را در مورد قتل شمس تبریزی میپذیرید.در حالی که در اشعار مولانا اشارهی صریح و مستقیمی به واقعهای چنین مهم دیده نمی شود. به این ترتیب شما نیز برای توضیح استنباط خود بخشی از روایتهای تذکرهنویسان را میپذیرید. معیارهای سنجش درستی و نادرستی روایات مختلف کدام است؟
- فقدان واقع نگاری هدفی است که دیکتاتورهای پنهان و آشکار بدان خدمات خیرببینی کردهاند اما شما دیگر چرا انکار و دفعش می کنید؟
«تو مگو دفع که این دعوی ِخون کهن است
خون عشاق نخفتست و نخسبد به جهان
هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش
جامه پر خون شدهی اوست ببینید نشان» (غ ۱۹۹۴)
در مورد قتل شمس تبریزی تردیدی ندارم اگر به یکی از مقالههای این سازش ناپذیر گیرداده باشند. به همین گیر میتوانستند یک لشکر را سر ببرند، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. این اندیشهها هنوز هم در جهان آبستن خطرند. از آن گذشته دیوان کبیر با وجود تصرفها و تحریفها سندی زنده اما بحثی ناگشوده است. دیوان کبیری که با «بو بردن» یعنی از حاشیهی غزلهای دست خورده و نخورده، به متن فاجعهی عصر نزدیکی میکند، دورهی سیاهی است که خموشی راه چاره میجوید تا آن روز بزرگ آزادیِ گفتار طلوع کند.
«نیمهای گفتیم و باقی نیمه، یاران بو برند
یا برای روز ِپنهان نیمه را پنهان کنیم»
و بد نیست بدانید این بیت به «نیمهای گفتیم و باقی نیمه کاران بو برند» تبدیل شده است! (غ ۱۵۹۸) اما چه خوب شد مولانا اشارهی صریح و مستقیمی به واقعهای چنین مهم نکرد وگرنه تکهی بزرگش گوشش بود!
«ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته بر شده بر دارها»
- به این ترتیب ترجمههای صورت گرفته از روی نسخ چاپی هم از درجهی اعتبار ساقط است؟
- باید معجزهای صورت گرفته باشد که ترجمهای صحیح از نسخهای غلط به دست آید.
مثلا نیکلسون «مرد خدا سیر بود بیکباب» را ترجمه کرده است:
«the man of god is full without meat» یعنی «مرد خدا سیر بود بیگوشت»!
و انگلیسی زبانان مشتاق فکر میکنند مرد خدا گیاهخوار بوده است! یعنی نیکلسون نفهمیده که کباب را باید «سور و سات» ترجمه کند. حالا کسی که فرق کباب و سور و سات را نداند، همانجا «مرد خدا گنج بود رو و زیر» را
«the man of god is treasure in a ruin» یعنی «مرد خدا گنج بود در خرابه» ترجمه میکند! نباید به این نکته انگشت نهاد که ایشان متوجه نشدهاند مراد از «رو و زیر» در این مصرع زندگی و مرگ بوده است . مراجعه کنید به www.fordham.edo/halsall/source/1270 rumi_poems1.html
و خانم Eliza Toshibi در سایت www.khamush.com. «گر بوی نمیبری در این کوی میا» (گر درک نمیکنی به این وادی میا) را «save sweet scent thou bearest» ترجمه کردهاند و توجه نکردهاند که بو نبردن don t smell نیست.
حال تصور بفرمایید چنین مترجم تیزهوشی رباعی تصحیح نشدهی زیر را جلوی رو داشته باشد:
«گویند که فردوس برین خواهد بود
آنجا می ناب و حورعین خواهد بود
پس ماهی و معشوق به کف میداریم
چون عاقبت کار همین خواهد بود»
حتما به بیت دوم که برسد بلافاصله به جای «ماهی» fish جاسازی خواهد کرد. از کجا بداند بر اساس بیت قبلی قرار شده «می ناب و حورعین» در بهشت باشد، پس «جامی و معشوق به کف میداریم» صحیح است. اگر روی ماهی «fish» پافشاری کنیم مجبوریم بجای می ِناب در بهشت، ماهیتابه جاسازی کنیم تا منطق شعر را رعایت کرده باشیم.
نیکلسون در مقدمهی مثنوی نوشته است : «در نسخههای شرقیان اغلب بیتوجهی و بیکمالی وجود دارد.» نیکلسون تصحیح wallenbourg را که در آتش سوزی از بین رفت نسخهی مطلوب دانسته اما همراه تصحیح wallenbourg چند نسخهی اصلی خطی(اوریجینال) هم در آتش سوخته و معلوم نیست چرا نیکلسون برای از بین رفتن نسخهی خطی فارسی ابراز تاسف نمیکند! و چرا نسخهی ندیده را کمال مطلوب ارزیابی میکند.
نیکلسون یکی از دلایل تصحیح نسخ خطی را نایاب بودن آن ذکر میکند که در این صورت میشد تنها نسخهی نایاب را تکثیر کرد و دلیل دیگر او برای تصحیح مثنوی نسخ گوناگون مثنوی و اختلاف فاحش میان آنهاست که در این صورت هم تصحیح نو میتوانست به این گوناگونی و اختلاف دامن بزند! دلیل دیگر وی عدم اصالت متنهاست که در این صورت نیز نیکلسون باید نسخهی اصیل را ذکر کند. در میان این دلایل اشارهای به مولویگریهایِ قشری و تحریفات آنان نشده است.
- با استدلالهای مشابه میتوان هر تلاش تازه برای تصحیح مجدد دیوان کبیر را نیز مورد تردید قرار داد. «اصالت» متن پیشنهادی شما بیشتر از روش تحقیق متفاوت منتج میشود یا از تکیه بر منابع قابل اعتمادتر؟
- موارد قابل اعتماد در منابع بسیار قلیل است. ضمن اینکه تضمین نمیکنم ذوق و سلیقه تا پایان کار، آدم را به حضور و دقت نظر یاری دهد. اگر هم به دنبال منابع تاریخی دیگری باشیم در تعریف نفسِ قدرت دچار تردید شدهایم. برای قدرتی که شاعر را در پوست خیس شده میپیچد و جلوی آفتاب درازش میکند و بعد تن خشکش را به آتش تذهیب میافکند و وکیل مدافعاش را زبان میبرد، گم و گور کردن سرنخها کار مشکلی نیست. اصالت متن پیشنهادی من در دیوان کبیریست که عشق جهانی را در مقابل قدرتهای جهانی چارهساز کند و گرنه راه بشر و بشریت را این قدرتها همواره به ترکستان ختم میکنند!
- نیکلسون برای تصحیح دیگری از مثنوی دلایل دیگری هم ارایه میکند؟
- دلیل دیگر تصحیح مکرر متن مثنوی ابهامات چاپهای شرقی ذکر شده است. معتقد است مثنویخواندن، فکر و هوش میخواهد و این هوش را تنها نسخهنویسان غربی داشتهاند!! بدک نیست خوانندهی فارسی به نوع تحریر نیکلسون دقت کند تا دریابد ایشان فرق «کاف» و «گاف» و کسرهی مستتر را نمیدانند چون «چشمی» میبینند و از حافظهی زبانی مدد نمیگیرند. به همین دلیل ساده نسخههای خطی را نمیتوانستهاند بخوانند. از مقدمهی مثنوی به قلم ایشان بخوانیم:
«در چاپهای شرقی حرف «کَه» به معنای «کاه»، «گَه» به معنای «گاه»، «که» به معنای «کوچک»، «که» به معنای «کوه» و «گه» به معنای «گاهی» ممکن است دو یا سه بار به معانی مختلف در یک بیت آمده باشند.»
«که» به عنوان «چه کسی» و «کسی که» یعنی به عنوانِ ضمیر استفاده میشود مثل
«از حلاوتها که دارد جور تو؟» این اشتباه خوانش مصوتها (بدون اعراب گذاری)، خاصهی خارجیانیست که با زبان به صورت خطی و سواد خواندن نوشتن آشنایی پیدا میکنند. آنکه با زبان به دنیا میآید به کمک حافظه زیر و زبر را حدس میزند. نیکلسون که مدعی هوش فرا شرقی است «که» را اینگونه به کار میبرد: «سعی من این بوده که متنی در اختیار محصلان قرار دهم که...» به کار بردن دو «که»ی موصولی در یک جمله نشانهی عدم درک صحیح و هوشمندانه از کاربرد حرف ربط است. این اتفاق در مقدمهی مثنوی غلطی چاپی نیست چون تکرار شده . مثلا صفحهی ۹ سطر دهم:
«و آن این است که همکاران من که... سالهاست که فکر انجام کارهای فوق را در سر دارم»
صفحه ۱۱ پاراگراف دوم:
«تاسفی که موسیو والنبورگ بر سر از دست دادن این استاد خورد بیش از آن بود که بر سر از دست دادن همهی اموال خود خورد»
نیکلسون نمیداند برای جلوگیری از تکرار موصول «که» و فعل «خوردن» باید جمله را اینطور بنویسید:
«تاسف موسیو والنبورگ بر سر از دست دادن این استاد بیش از آن بود که بر سر از دست دادن همهی اموالش خورد.»
صفحه ۱۲ سطر دوم:
«عدهای که تعدادشان کمک نیست اصرار دارند که محققان متون ادبیات فارسی به جای این که کتابهایی را تصحیح کنند که قبلا به چاپ رسیده است باید همت خود را صرف متونی کنند که...»
یا «خواننده حق دارد که انتظار داشته باشد مثنوییی که به دستش دادهاند...»
یا «اگر ثابت کنیم که در a و b قرائتهای بسیاری هست که پس از آن میتوان فرض کرد که در موارد دیگر نیز که جهت و منظور از این تغییرات معلوم نیست...»
با مراجعه به نوع تحریر نیکلسون در مییابیم این ادیب هوشمند کاربرد صحیح «که» حرف ربط را نمیدانند و از این هوشمندان زیاد از حد که داشتهایم! جالب آنکه نیکلسون مینویسد نسخهی خطی مثنوی متعلق به اوست (متعلق به خودم) در حالیکه برای رعایت ادب فرهنگستانی باید اعلام میکرد «نسخهی خطی کتابت ۱۴۲۹ میلادی به امانت نزد اوست» و این تنها از بیپروایی مستشرقین وزارت امور خارجه در کشورهای استعمارزده حکایت دارد. «در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس» استعمار چون هیولای عظیم و غیرقابل مقابلهای چنان تحقیرآمیز سربرآورده و دولتها و حکومتهای ایرانی چنان روسپیوار به پای اجنبی افتادهاند که مگر رسوایی از لابلای این سطور نمییابیم! همین سرنوشت زیرخاکیها و مینیاتورها، نسخ خطی، نقاشیها و سرنوشتهاست، سرنوشت میلیونها خانه به دوش فرهنگ گریز را میگویم. همین جا باید اعلام کرد که تصحیح نیکلسون از مثنوی چندان هم که ایشان ادعا میکنند از درجهی والای اصالت برخوردار نیست و نسخهی قونیه از نسخهی دانشگاه لوند معتبرتر است.
«بشنو این نی چوون (چگونه) شکایت میکند
از جدائیها حکایت میکند
کز نیستان چون (به خاطر اینکه) مرا بُبریدهاند
در نفیرم (همراه نالهی من) مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح، دردِ اشتیاق»
که مراد «شرحگفتن» است نه «شرح ِ گفتن» ...
- برخی اختلافهای قرائت میتواند از برداشتها و سلیقههای گوناگون ناشی شود؛ مثلا آخرین بیتی را که نقل کردید بعضی «تا بگویم شرح ِ دردِ اشتیاق» میخوانند که اگر شرح را به معنای وصف بگیریم هم درست است و هم با معنای باقی ابیات تناقضی ندارد. آیا نمیتوان برخی اختلافهای قرائتها را به ویژه با توجه به کمبودهای شیوهی نگارش فارسی به عنوان وجوه محتمل پذیرفت و هر قرائتی را که از این نوع باشد (و نه تصرفات مصلحت جویانه را) به عنوان تأویل پذیری متن در نظر گرفت؟
- اختلافهای قرائت، به هیچ وجه! اختلاف منظرگاه، بله. همین «شرح ِ درد ِ اشتیاق» را در نظر بگیرید با آن کسرهی عمومیت یافتهاش. تصور عمومی بر آنست که «شرح دادن» همان «شرح گفتن» است درحالی که چنین نیست. «گفتن» از افعال کمکی نیست بلکه فعل مستقل است و «شرح» برای توصیفِ چگونگی «گفتن» به جای قید نشسته است و کسرهی موصوفی زاید است و معنا را تحت تاثیر قرار میدهد. میتوانیم در اینجور موارد از راهکاری ساده و مکتبی استفاده کنیم و آن طرح هموارهی این پرسشهاست:
۱- چه چیزی را؟
۲ - چه کارش می کنم؟
۳ - چگونه؟
در مورد «تا بگویم شرح، درد ِ اشتیاق» پاسخها اینگونه است:
۱- چه چیزی را بگویم؟ درد ِ اشتیاق را.
۲- چکارش کنم؟ بگویم.
۳- چگونه؟ دقیق و افشا و کامل و مشروح...
کسرههای نابجا معانی را به کلی تغییر میدهد. دکتر مولاشناسی در این حوالی «آب ِ روان در دل جوی» با سکون لام را «آب ِ روان در دل ِ جوی» تدریس میفرمود! در مصراع ِ«بگرفته ز جام ِ پادشاهی مائیم» به پرسش شماره ی ۱ پاسخی داده نمیشود. از جام ِ پادشاهی یک چیزی میگیریم که معلوم نیست چیست! مشکل ما اینجا هم همان کسرهی بیمسوولیتیست که زیر «جام» جاسازی کردهایم. در غیر اینصورت «بگرفته ز جام، پادشاهی مائیم» یعنی از سکر و مستی به تخت پادشاهی رسیده ایم، درست است. اما این ترکیب در «بنشسته به تخت ِ پادشاهی، ماییم» صدق نمی کند. اما در دنبالهی شعر «در دور سپهر و مهر ساقی مائیم» باید از بکار بردن کسره چشم پوشیم. ما اشعار شاعران معاصر را هم از طریق همین بی دقتیها رو به قبله میکنیم. عجیب است که از این غلط خوانی کیفور هم میشویم!
- تصحیح انتقادی متون کهن علمی است که در غرب پدید آمده و به همین علت شرقشناسان مولف و بانی انتشار اولین چاپهای انتقادی آثار کهن ما بودهاند و یکی از معتبرترین تاریخهای ادبیات کلاسیک ما را یکی از همینها نوشته است. آیا شما در کار تصحیح مجدد دیوان کبیر خود را از تلاشهای مستشرقان بی نیاز میبیند و راه تازهای در پیش گرفتهاید یا این که با بهره گیری از همان اصول نسخ منتشر شده را مورد نقد و بررسی قرار میدهید؟
- تصحیح انتقادی متون کهن در غرب آغاز شده اما در غرب به پایان نرسیده است! به این معنا هم نیست که شرقیها نمیتوانند نسخ خطی خودشان را به زبان مادریشان بخوانند! گویا مثالهایی که در مورد نیکلسون آوردم قابل درک نبوده است. مشکل این است که با دست خالی وارد معرکه میشویم، در امواج غوطه میخوریم چون ساختار اجتماعی نامنسجم در حوزهی نفتی هستیم! کارخانهی ویسکی را به خاطر اینکه زکریای رازی کاشف الکل بوده و علم تقطیر الکل را در شرق پدید آورده شماتت نمیکنند و به آن کارخانه پیشنهاد نمیکند تقطیر را به زکریا واگذار کند! در خواندن نسخ خطی بورس خداشناسی ِ کمبریج فقط آبها را گل آلود کرده. مستشرق محترم غزل ۴۳۶ را میگذارد روی میز تحریر و فکر میکند میتواند با داشتن یک دیکشنری و استفاده از اصول تحقیق یعنی استفاده از یک بومی ِ دست به سینهی خالیبند که سین را جیم باستحضار میرساند، اشعار را ترجمه کند. حاصل کار چنین معجونیست:
«گفتا چه کار داری گفتم مها سلامت»
«He said: What business have you»
قبول بفرمابید مستشرق ما نفهمیده «چه کار داری» همان «چه میخواهی»ست و به همین دلیل «چه حرفهای داری» برگردانش کرده!
«دست و کنار و نغمهی عثمانم آرزوست» ( سایت ِRumi ترجمهی انگلیسی) «دست و کنار» را به جای «دست افشانی» ترجمه کرده «boson and hand».
- عدهای از صاحبنظران مولانا را شاعری ملی میدانند، با توجه به نگرش تازهای که ارایه دادهاید، در این باره چه نظری دارید؟
- در کلِ دیوان شمس دو سه باری بیشتر از قوم مغول نام برده نشده اما از خونریزیِ قدرتهای ملیِ همشیرهای، لطف خلق و روشنفکران خاموشی و مرشدان رشد نیافته بسیار سخن گفته شده است.
«مردان رهت که سر ُِ معنی دانند
از دیدهی کوتهنظران پنهانند
آنطرفهتر آنکه هر که حق را بشناخت
مومن شد و خلق کافرش میخوانند»
ولی من واقعا این رسم و عادت را نمیفهمم که اول چرا طرف را به کوچ و مهاجرت وامیدارند و برسرش توطئه میکنند، سعی میکنند در گوشهای بنشانندش تا خفقان بگیرد، او را به جنون میکشند، خون دلبندانش را میریزند، ویرانش میکنند و در تلخی و تنهایی غوطهورش میسازند و بلافاصله بعد از مرگش به شاعر ملی تبدیلش میکنند !
همین سناریویِ شاعر ملی برای نیمای نوآوری که آقای فروزانفر به کوههای شمال تهران فراریش دادند و شاملویی که در نهانخانهی فردیس کرج چشم از جهان فروبست تکرار نشده است!! حتا فریاد نیما عنوان مجموعهای از شعر اوست (دنیا خانهی من است)
و سوال این است که چرا مردم باید از حضور زندهی یک شاعر جهانی در کشورشان شرمنده باشند، پس گارسیا لورکا شاعر اسپانیاییست و ما حق نداریم اشعارش را زمزمه کنیم!! باور کنید وقتی در مقام مولانا، لفظِ شاعر جهانی را به کار میبرم به خاطر محدود کردن گسترهی بیکران طلب او احساس مجابکنندهای ندارم. زیرا تک خالهای نادرٍ تجلی عشق، از شاهراهی ورا کهکشانی میگذرند.
«این جهان و آن جهان مرا مطلب
کین دو گم شد در آن جهان که منم»
- عروضشناشان معتقدند برخی اشعار مولانا خارج از اوزان شناخته شدهاند و بهطور کلی ریتم شناسی و ضربآهنگ در آثار مولوی همواره بحثانگیز است ....
- اکثر کسانی که از نظر وزنشناسی آثار مولانا را تحلیل کردهاند، یک بار هم در زندگی سازِ دف و رباب را به دست نگرفتهاند و ضد ضربها را نمیشناسند و نمیدانند حتا طبل بزرگِ سربازخانه زیرپای چپ است. عروض و قافیه را هم تجربهی مستقیم موسیقی رایانهای که به میان بیاید سیلاب خواهد برد، چون نوشتن ضربها به صورت حروف، نت نویسی قرون وسطیای موسیقی است و دیگر مانند حساب کتاب چرتکه در مقابل ماشینهای حسابگر، از اعتباری برخوردار نخواهد بود. مولانا در برخی اشعار به جای ضرب یک بیت از جملههای ضربی (فرازهای ضرب) استفاده میکند، یعنی به جای ضرب ِ
۱-۲-۳-۴
۱-۲-۳-۴
که سادهترین و عامیانهترین تقسیم قابل فهم است به فرازهای
۱-۲-۳-۴
۱-۲-۳-۴
۱-۲-۳-۴۴۴
و
۱-۲-۳-۴
۱-۲-۳-۴
۱-۲-۳-۴۴۵
میرسد که هر بخش یک جملهی ضربی به حساب میآید و به وسیلهی پلی (پاساژ) به جملهی ریتمیک بعدی میچسبد. ضربهای ترکیبی و ضدضربها در قالب عروض نمیگنجد. از آن گذشته در اجرا از یک سوم مصرع اول به مصرع دوم میچسباند، مثل این بیت:
«گر دستبوس وصل تو یابد دلم* در جست و جو
بس بوسهها که دل دهد بر خاک پای آشتی» (غ ۴۹۵۱)
مصراع اول از جایی که علامت زده شده به مصرع بعدی میچسبد نه از انتهای مصراع.
معکوس خوانی و گارمانی، گسسته خوانی، محاوره خوانی نیز باید رعایت شود که مواردی است تخصصی.
- عدهای معتقدند که دیوان کبیر دیوانی یکدست نیست و اشعار شاعرانی چند در آن گرد آمده! این مطلب از دیدگاه شما تا چه اندازه صحت دارد؟
- مولانا به فرضیهی کپرنیک که کفر به حساب میآمده معتقد بوده و علمی که در دیوان کبیر بدان خصومت میورزیده، دانش نبوده بلکه علم فقه دوره بوده که در مکتبخانه توسط عالم تقلبی آموخته میشده است. اما برخی از فناتیکهای ما که علم را دشمن خرافات بیانتهای خویش میشناسند، علم را با دانش یکی دانستهاند و این تحقیق کودکانه را برای گرفتن سوبسید نفتی در مملکت باب کردهاند که برخی غزلهای دیوان کبیر متعلق به مولانا نیست. نمیدانم این تحقییق در یک مجموعهی پر از غلط و تحریف که دیوان کبیر فعلی باشد چه دردی را دوا خواهدکرد؟ گیرم برخی از غزلها را مولانا جلالالدین یلخی (yelkhii) گفته باشد، حالا اگر مولانا آن اشعار را سروده پس جزو سرودههای یلخی او به حساب خواهد آمد. اول باید سقف و دیوار و کف و پنجرهی خانه را به اثبات رساند، بعد برای آن مالک و موجر تعیین کرد. روشن است که قتل شمس تبریزی آنارشیست شوریده و اقتدار ستیز عصر، به دست انتگرالیستهای دوره در دایرهی قتلهای زنجیرهای تاریخ قرار میگیرد. درست است که جوردانو برونو (۱۶۰۰- ۵۴۸) در دورهی تفتیش عقاید کلیسا ۲۲۸ سال بعد از قتل شمس تبریزی (۲۷۰) سوزانده شد، ولی تاریخ انگیزسیون و تفتیش عقاید در اروپا نیز درست زمان جدال مولانا و شمس تبریزی با تعصب، یعنی از اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم اتفاق افتاده است و همهی کفار که از کتاب مقدس فراتر میرفتهاند و ایدهی کتاب مقدس را به فلسفه آغشته میکردهاند، پاکسازی میشدند. اندیشهی پلوتینوس و کپرنیک دربارهی اقالیم و مرکزیت خورشید و گرد بودن زمین و عدم تناهی عالم، وحدت وجود پارمندیس و اتمیسم دموکریتوس و تجانس تضادها و ... در اقلام این کفران قرار میگیرد:
«آخر دور جهان با اولش یکسان شده
ابتدای ابتدا با انتها آمیخته»
مولانا با دقتی هنرمندانه و غریب مرکزیت خورشید منظومه شمسی را با نام شمس تبریزی ادغام کرده و مرکزیت عشق انسانی، تجلی این آفتاب در میان آفتابهای دور است.
میدانیم که حلاج، عین القضات همدانی، سهروردی، ابوجعفر شلمغانی، ابوعفک و بسیاری پیش از آنان نیز به دست فناتیکهای دوران پاکسازی شدند، خرمدینان و مزدکیان و دیوان به دست سلحشوران نظام کشتگری درو شدند. «اناالحقِ» حلاج در جایجای دیوان کبیر فریاد میکشد:
«اقتلونی فی ثقاتی...» (غزل ۲۸۱۳):
مرا بکشید یاران که چو کشتید به عشق زنده شوم
زیرا مرگ ذوب شدن تن است
و جامی است مرگ که هر کس را به در کشیدن آن سهمی است
قفس این زندگی را بشکن اگر نجات میطلبی!
اسارت در تن اساس بردگی در تاریخ است، به عکس آزادی روح شوریده میطلبد که در این لامجال نمیگنجد.
(سیروس شاملو)
این گفتگو در زمستان ۱۳۸۲ به درخواست صاحب امتیاز ماهنامهی باران (چاپ آلمان) آماده شد اما سردبیر بار اول با حذف مواردی و طرح سوالهای جدیدی، آن را پس فرستاد! در تصحیح دوم هم از چاپ آن سر باز زد. دلایل سردبیر و پاسخ من به ایشان بر حجم این مطالب میافزود به همین دلیل در مجالی دیگر به دست علاقهمندان خواهماش رساند.