Issue 14
کامبیز میرزایی (دریادل)
تورنتو
دنبالت میگردم،
لای نوشتههای قديمیام،
تاخوردگی کتابهایم را باز میکنم،
تا کجا خوانده بودمت؟
یادم نیست،
یادم نمیآید که از آغاز کدامین قسط،
کدامین برگهی مالیات، کدام قبض فراموشت کردم!
زیر تخت را جستجو میکنم،
دفترم خاک گرفته است،
لباسهای کثیفم را به ماشین رختشویی میسپارم،
همسایه لبخند میزند،
لبخندش را باز میتابانم،
در اعماق چشمانش هیچ نیست،
میروم سر کار،
با مردم میخندم،
نگاهشان میکنم،
دردهایشان را میشنوم،
در آیینه مینگرم،
دردهایم را میبینم،
و چشمانم، در اعماق چشمانم هیچ نیست...
همیشه خستهام،
همیشه میخواهم موهایم را از ته کوتاه کنم،
همیشه میخواهم شعر بگویم،
همیشه میخواهم نتهای موسیقی را دانهدانه بر ضمیر رایانهام بچینم،
همیشه میخواهم چیزی را فریاد کنم،
همیشه هیچ نکردن عذابم میدهد،
همیشه هیچکس آنقدر که باید باشد نیست!
همیشه کمی تنهایم،
و همیشه تو در نیمهی خالی جانم نشستهای و ساکت و آرام نگاه میکنی
و هیچ و هیچ نمیگویی . . .
کفشهایم کهنه میشوند،
میسایند روی جادهای تکراریتر از خودم،
عوضشان نمیکنم،
مرا یاد تو میاندازند،
یاد قدمهایت،
قدمهایی که فقط من میدیدم و بس،
یاد حرفهایت،
یاد روزهایی که عادتت بود و مرا میخواندی،
با هم شعر مینوشتیم،
با هم موسیقی را با دقت بر احساس واژهها مینشاندیم،
با هم آرام میگرفتیم،
با هم میخندیدیم،
خسته که میشدم، تو بودی،
بیحوصله که بودم، تو بودی،
از آدمها که دلم میگرفت از دنیا که میبریدم، تو بودی،
قافیهها که میرفتند، تو بودی . . .
نمیدانم تا کجا خوانده بودمت . . .
نمیدانم کجا گمت کردم . . .
نمیدانم کجا گمت کردم . . .